مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
 
 
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی
 

ایدئولوژی: طبیعی است که علم برای عمل است؛ برای تنظیم برنامۀ عملی، اما ماکس وبر آمد و علم را از این مسئولیت آزاد کرد و شعار «علم ایدئولوژی نمی دهد» را در شیپور جهانِ علم دمید؛ علم عمل را می دهد اما بدون ایده.

این سخن یعنی علم «ایدۀ فردی» را می دهد اما برای جامعه ایده نمی دهد. مبنای این سخن همان «انکار شخصیت جامعه» است که نادرست است.

شگفت است؛ این شعار با استقبال گرم محافل علمی رو به رو گشت با این که بر خلاف بدیهیات اولیه بود. چرا؟ چرا این شعار (که علم را سترون و علما را افراد بی خاصیت، و زحمات کار علمی را بیهوده گرائی می کرد و سرنوشت انسان و جامعه را به دست جاهلان می سپرد) مورد استقبال همان علما قرار گرفت؟

آیا این شعار ماکس وبر جامعه شناس، خود نیازمند یک جامعه شناسی در جامعۀ آن روز نیست؟ جامعۀ آن روزی به ویژه جامعۀ پژوهشگران، چه شرایطی و وضعیتی داشت که شعار ماکس وبر، برای شان به مثابۀ مائدۀ آسمانی گشت؟ چه چیزی در آن بود؟ کدام مشکل فکری اهل علم را حل می کرد؟

پاسخ این پرسش ها آسان است؛ این شعار، علم و علما را از سرافکندگی می رهانید؛ هم علم سرافکنده بود و هم علما زیرا عملاً و به طور محسوس و روشن نتوانسته بودند راهی برای مدیریت انسان و جهان در پیش روی بشر بگذارند، علم شکست خورده بود. شعار ماکس وبر یک «فرار قهرمانانه» بود؛ فرار دانش و دانشمند از مسئولیت مدیریت.

تجربۀ «ایسم»های مختلف و شکست همۀ آن ها زمینۀ اجتماعی را برای چنین فراری آماده کرده بود؛ زمینۀ «انفعال بزرگ» در تاریخ علم.

دیرپائی این شکست و تداوم آن موجب می گشت که هرازگاهی دستی به سر و صورت آن شعار کشیده شود؛ ابرام ها در آن رخ دهد تا اندیشۀ بشر، به عقیم بودن و سترونی علم، به نحوی باور کند. و نیز دانشمند را که در ذات و نهاد او جایی برای «علم عقیم» نیست، از سوالات باز دارد. سرانجام نوبت به پوپر رسید که اساساً علمیّت علوم انسانی را انکار کرد و دیگران را حتی از زحمت اخته کردن علم نیز معاف داشت.

بهرۀ پست مدرنیسم به این معنی را، کسینجر برد؛ راه برای غریزۀ استکباری مستکبرین باز شد، راهی که در سرتاسر تاریخ بشر باز بود و اینک با بلدوزری به نام علم نیز راهش بازتر و توجیه پذیرتر می شود.

علم هم عقیم گشت و هم نتیجه بخش، تناقض شگفتی! علم برای انسانیت عقیم اما برای سلطه و ستم برای انسان ها نتیجه بخش!!! علمی که نسبت به مدیریت انسانی، سترون اما نسبت به مدیریت سلطه، خیلی هم کارساز!!!

علم آن است که ابطال پذیر باشد. این سخن به طور «فی الجمله» درست است، زیرا علم بشر هرگز به حد «مطلق» نخواهد رسید، فقط علم خدا مطلق است، پس علم همیشه با نوعی از نقص و جهل همراه خواهد بود و پویائی علم یعنی همین. اگر انسان از «ابطال فی الجمله» فارغ باشد، علم ترمز می کند و از پویائی باز می ماند. لیکن پوپر خواستار «ابطال پذیری به طور بالجمله» است؛ به نام اندیشه و علم، اساس علم و اندیشه را از بین می برد.

فوکویاما: تحمل پوپریسم برای چیزی که «اندیشه» نامیده می شود، سنگین و جان فرسا بود، فوکویاما آمد و گفت: علم، علم است و نتیجه بخش هم هست، و این ما هستیم که باید توقع مان را محدود کنیم. علم همین است که همین نتایج را داده است و بیش از این نباید توقع داشت: پایان تاریخ.

او می گوید: دورۀ پست مدرنیسم نیز به سر آمده است، و دیگر دورۀ دیگری پیش نخواهد آمد و تاریخ در این جریان به پایان خود رسیده است.

هانتینگتون: سرافکندگی دانش و دانشمند در ناتوانی مدیریت انسان و جامعۀ انسانی، و جنگ های بزرگ و کوچک؛ کشت و کشتار های عریض و طویل و مداوم، نه به وسیلۀ وبریسم و نه به وسیله زائیچه هایش از آن جمله پوپریسم، از بین نرفت. هانتینگتون آمد و گفت: اساساً جنگ چیز لازم و در پیشرفت انسان علّیّت دارد؛ جنگ یکی از ابزارهای مهم مدیریت است.

پست مدرنیسم (با گونه های پیشنهادی مختلفش) غیر از واکنش و انفعال، و سرانجام پذیرش شکست علم و اندیشه و توجیه آن، چیزی نیست.

ندای دیگر- که از زمان ماکس وبر و از آن روز که او سخنرانی «پیامبر و عوام فریب» را کرد- به این روند طولانی مدت انفعال کمک کرد و می کند و آن، این است که: گزاره های دینی مطلق است و نمی توان روی آن ها کار علمی کرد.

این ندا دربارۀ مسیحیت درست است، اما اسلام از انسان می خواهد همۀ گزاره های اصلی و فرعی دین را با اندیشه و علم بررسی کند، و در این صورت است که اولاً آن ها را با صورت و ماهیت علمی می پذیرد. و ثانیاً حتی شناخت ماهیت پیام گزاره ها نیز مدرّج است و درجاتش پایانی ندارد. پایانش فقط علم خداوند است.

قرآن:«قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً».[1] وقتی که این دستور را به پیامبرش که اعلم انسان ها است، می دهد راه دیگران مشخص تر می شود.

و: «رَبِّ هَبْ لي‏ حُكْماً وَ أَلْحِقْني‏ بِالصَّالِحين‏»:[2] پروردگارا به من علم و دانش بده و مرا به صالحان ملحق کن.[3]

توضیح: 1- حکم در این آیه، به معنی «یقین خالی از ظن و حدس» است؛ علمی که یقین آور باشد.

2- صالحین: آنان که زندگی شان بر اساس یقینیات باشد نه حدسیات.

اسلام و مبانی مدیریت، ص336-339

[1] آیۀ 114 طه.

[2] آیۀ 83 سورۀ شعراء.

[3] در این آیه «حکم» یعنی داوری عقلانی در «هست ها و نیست ها»، در «بایدها و نبایدها»؛ گزارۀ صحیح صادر کردن در شناخت. و «حکمت» نیز از این ریشه است.


برچسب‌ها: مدرنیسم و پست مدرنیسم
 |+| نوشته شده در  جمعه ۲۵ آبان ۱۳۹۷ساعت 2:55  توسط sultan  | 
  بالا