| 
			 مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو 
			 | 
			||
| 
			 اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی   | 
			
توکل: معنی توکل این نیست که تصمیمی را به اجرا بگذارد که مقدمات آن خام است.
و در بیان مشروح تر: در فرهنگ عامه معمولاً توکل را در جائی به کار می برند که مقدمات تصمیم خام باشد؛ بالجمله یا فی الجمله بر عنصر اَلاّ بختگی مبتنی باشد. و به اصطلاح تصمیم به جای اندیشه و عقلانیت، به «شانس» متکی باشد. اما از نظر اسلام هر اقدام غیر عقلانی گناه است و توکل پس از طی مقدمات عقلانی است.
ترس یکی از انگیزش های روح غریزه است و هیچ غریزه ای از غرایز بیهوده و غیر لازم و منفی نیست به شرط این که تحت مدیریت روح فطرت جهتمند شده و جاری شوند. ترس از سرانجام یک کار است که انسان را وادار به اندیشه، تعقل و دور اندیشی می کند، اگر ترس نباشد کارهای انسان بی مهابا و تهور آمیز می گردد.[1]
توکّل آری، اما تهوّر نه.[2]
و: احتیاط آری، اما نباید معارض قاطعیت باشد.
لیکن انسان موجودی است که در روشن ترین تصمیمات نیز نیازمند یک تکیه گاه است، چون همان طور که گفته شد، ترس یکی از غرایز اصلی انسان است و نگرانی همزاد بشر است.
جریان جهان در دست هیچ کسی نیست، همیشه احتمال شکست هست حتی در روشن ترین، عقلانی ترین و پخته ترین تصمیم ها. و انسان اگر این حقیقت و واقعیت را در تصمیمات خود نداند، دستکم به طور ناخودآگاه همیشه آن را احساس می کند.
و با بیان دیگر: انسان همیشه و همواره از تنهایی می ترسد؛ توکل او را از این تنهایی می رهاند و او را به نیروی عظیمی به نام «لطف خدا» متکی می کند. و صد البته خدا بهترین یار و همراه و کمک کننده است و توکل صرفاً پرکنندۀ یک خلأ روانی نیست. حدود 40 آیه در قرآن دربارۀ توکل آمده با صمیمی ترین بیان ها و زیباترین تعبیرها که اگر بنده توکل کند خداوند او را تنها نمی گذارد، در همین آیه به کلمه «یُحبُّ» که خدا را دوست و یار و همدم فرد توکل کننده معرفی می کند، دقت کنید.
نکته: پس از توصیه به مشورت، در مقام تصمیم، توکل را می آورد. این یعنی نباید تصمیم مدیر مشترک میان او و برخی اعضا، و یا همۀ اعضای گروه باشد. بل او تنها تصمیم بگیرد و آن احساس تنهایی را با توکل پر کند.
حدیث: از امام صادق (علیه السلام): «مَنْ أُعْطِيَ ثَلَاثاً لَمْ يُمْنَعْ ثَلَاثاً مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ أُعْطِيَ الْإِجَابَةَ وَ مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ أُعْطِيَ الزِّيَادَةَ وَ مَنْ أُعْطِيَ التَّوَكُّلَ أُعْطِيَ الْكِفَايَةَ ثُمَّ قَالَ أَ تَلَوْتَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ وَ قَالَ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ قَالَ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»:[3] کسی که سه چیز به او داده شود، از سه چیز محروم نمی گردد: کسی که توفیق دعا به او داده شود، اجابت آن نیز به او داده می شود. و کسی که خصلت شکرگزاری به او داده شود، افزایش نعمت نیز برایش داده می شود، و کسی که توفیق توکل داشته باشد، کفایت خدا به او می رسد (= خداوند یاری اش می کند). سپس فرمود: کتاب خداوند عزیز و جلیل را خوانده ای؟ آن جا که می گوید: «هر کس به خدا توکل کند، خداوند برایش کفایت می کند». و آن جا که می گوید: «اگر شکرگزار باشید نعمتم را بر شما افزون می کنم»، و آن آیه که می گوید: «مرا بخوانید خواستۀ تان را اجابت می کنم».
توضیح: در هر سه (توکل، دعا و شکر) مراد عناصر روان شناختی و شخصیت شناختی است؛ یعنی اگر کسی این خصایل روانی و شخصیتی را داشته باشد، این نتایج را خواهد داشت. مراد «یک شکر گوئی موردی» که مثلاً گاهی هم یادی از شکر بکند، نیست گرچه این گونه شکر نیز بی فایده نیست. و همچنین است توکل و دعا.
و احادیث فراوان دیگر دربارۀ توکل که خود گستره ای از انسان شناسی و دیگر علوم انسانی را به همراه دارد.
اسلام و مبانی مدیریت،ص259-262
[1] اصل ترس، بیماری شخصیتی نیست، «جُبن» و بزدلی بیماری است.
[2] در مقدمۀ هجدهم، شرحی دربارۀ ریسک و توکل، گذشت.
[3] کافی (اصول) ج 2 ص 65 ط دار الاضواء.- و آیه ها به ترتیب: آیۀ 3 سورۀ طلاق. آیۀ 7 سورۀ ابراهیم. آیۀ 60 سورۀ مؤمن.
عصر غیبت با وجود دولت: برخی از فقهاء معتقدند که تا ظهور امام زمان «عجل الله تعالی فرجه) هیچ دولتی مشروع نیست، خواه دولت شیعه باشد و خواه غیر شیعی. عدم موفقیت دولت های شیعی در تاریخ نیز زمینۀ ذهنی را بر این نظر مساعد کرده است. این عدم موفقیت ها در دو جهت بوده است:
1- دولت مستعجل بودند، و دیرپا نبودند.
2- عدم دوام حرکت شان در خط تشیع و عدالت شیعی، در دولت های نسبتاً دیرپا، مانند دولت طهماسب صفوی که پس از او به تدریج به استبداد محض سلطنتی منجر گشت.
اما برخی دیگر از فقهاء نه تنها دولت در عصر غیبت را مشروع می دانند، بل تأسیس آن را «تکلیف واجب» می دانند که در هر زمان ممکن باشد باید تأسیس شود. اینان می گویند: هیچ بابی از ابواب فقه، فارغ از عنصر اجرائی نیست، نه فقط ابواب حدود، قصاص، تجارت، قضاوت و....، بل ابواب طهارت، صلوة، صوم، زکات، خمس و... نیز فارغ از عنصر اجراء نیستند. و هر بابی از ابواب بدون اجراء یا ناقص می شود و یا کلاً لغو می گردد.
سید بن طاووس از این گروه است،[1] شهید اول، فقیه نامدار و کم نظیر، کتاب «لمعۀ دمشقیه» را در زندان دمشق برای مدیریت جامعه، برای سربداران نوشت و عملاً دولت آنان را تنفیذ کرد. محقق کرکی دولت طهماسب صفوی را تنفیذ کرد که کتیبه ای در بالای درب مدرسه طالبیّۀ تبریز، از آن تنفیذ، هنوز هم وجود دارد. همان زمان فاضل قطیفی بر او شوریده و رساله هائی در ردّ نظر او نوشت. محقق کرکی رسالۀ «قاطعة اللجاج فی حلّ الخراج» را در پاسخ او نوشت.
مخالفین تأسیس دولت در عصر غیبت، به حدیث هائی تکیه می کنند که موافقین تأسیس دولت آن ها را «حدیث اِخباری» می نامند و می گویند: این حدیث ها «اِخبار» هستند، فاقد عنصر «اِنشاء» هستند، یعنی این حدیث ها هیچ حکمی را انشاء نمی کنند؛ در مقام ایجاد تکلیف یا نفی تکلیف نیستند. و این حدیث ها دو گروه هستند:
گروه اول: حدیث هائی هستند که دربارۀ قیام های برخی از آل فاطمه (سلام الله علیها) که امام نبودند و با حضور امام ادعای امامت کردند، مانند یحیی بن زید، محمد بن عبدالله محض، برادر او ابراهیم، و.... که هر از گاهی شیعیان وصایتی در اطراف آنان جمع شده و قیامی را به راه می انداختند.[2] أئمّه می گفتند: تا قیام قائم ما هر کسی از ما (آل فاطمه علیها سلام) قیام کند به نتیجه نخواهد رسید.
این حدیث ها «اِخبار از سرنوشت آن قیام ها» است، نه محکوم کردن تأسیس دولت. و صد البته تأسیس دولت با حضور امام معصوم، انکار حق معصوم هم هست، اما این حدیث ها با صرف نظر از مشروعیت و نامشروعیت آن ها، خبر از عدم موفقیت آن ها می دهند.
گروه دوم: گروه دوم حدیث هائی هستند که صورت «کلّی» دارند؛ ظاهر بیان شان عام است و عصر غیبت و بدون حضور امام را نیز شامل می شود؛ و ظاهراً نشان می دهند که هیچ حکومتی قبل از ظهور موفق نخواهد شد.
طرفداران تأسیس دولت، در برابر این حدیث ها چند دلیل می آورند:
1- سند این حدیث ها «صحیح»- صحیح اصطلاحی- نیستند و دچار ضعف هستند.
2- معارض هستند با اصل «تکلیف».
3- معارض هستند با همۀ ابواب فقه که همه آن ها نیازمند «اجراء» هستند.
4- در عین حال «اِخبار» هستند و هیچ حکم تکلیفی را انشاء نمی کنند.
مثال برای اِخبار و انشاء: امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: «ذَلَ مَنْ لَيْسَ لَهُ سَفِيهٌ يَعْضُدُه»:[3] خوار می شود کسی که سفیه (یا سفیهانی) ندارد که یاری اش کنند.
آیا مرادش این است که بروید افراد سفیه را جمع کنید که قلچماق شما باشند-؟ مراد امام در این سخن بیان «واقعیت» است نه بیان «حقیقت»؛ هیچ حکم تکلیفی را بیان نمی کند. حدیث هائی که خبر از عدم توفیق مطلوب دولت پیش از ظهور می دهند، خبر از غیب، یا خبر بر اساس «انسان شناسی» و «جامعه شناسی» است و محورش واقعیت است، نه حقیقت، و نه تکلیف.
5- در مقابل این حدیث ها، حدیث یا حدیث های خاصی هستند که با بیان تأیید، خبر از قیام های محبوب امامان، می دهند و حتی در یکی از آن ها سرانجام یک قیام به ظهور منتهی می شود.[4]
اسلام و مبانی مدیریت،ص40--412
 [1] او خود را ولی فقیه زمان خود می داند- الاقبال، ص 71، فصل اعمال مربوط به سیزدهم ربیع الاول.
[2] اینان همان هائی هستند که دکتر شریعتی که خود یک شیعۀ وصایتی بود با «راه سرخ تشیع» از آنان یاد می کند. و توجه ندارد که شیعۀ ولایتی فقط دو بار قیام کرده و آن قیام خونین کربلا و انقلاب اسلامی است.
[3] کشف الغمّه، ج 2 ص 113 ط بنی هاشمی.- بحار، ج 75 ص 159.
[4] غیبت نعمانی، ص 171، 182، باب ماجاء فی العلامات التی تکون قبل قیام القائم (عج).
...مطابق انسان شناسی و جامعه شناسی قرآن... جامعه یا تحت ولایت خدا قرار دارد و یا تحت ولایت شیطان. و جامعۀ بینابین، امکان ندارد. آن نسبیتی که در برخی جامعه ها دیده می شود نسبیت میان افراد آن ها است.
آیه در مقام «تقابل ریاضی» است؛ عدد یا زوج است و یا فرد و بینابین ندارد؛ ولیِّ جامعه یا خدا است و یا شیطان. آیه را دوباره بخوانیم: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ».
نکتۀ مهم: در این آیه ولایت خدا با صیغۀ مفرد «ولّی» آمده، اما دربارۀ ولایت ابلیس با صیغۀ جمع «اولیاء» آمده. برای این که ولایت شیطان در گونه ها و نظام های متعدد، و ماهیت های ظاهراً متفاوت، به منصّۀ ظهور و عرصۀ عمل می آیند، گرچه همۀ شان به یک نوع بر می گردند «الكفر ملة واحدة»:[1] کفر اجاق های متعدد است که دود همۀ شان از یک دودکش بیرون می آید.
و به همین جهت، به جای کلمۀ «امّت» صیغۀ جمع موصول «الّذین» آمده است که شامل هر نوع امّت تحت ولایت شیطان، باشد.
اسلام و مبانی مدیریت، ص385-386
[1] متشابه القرآن، ج 2 ص 186- صوارم المهرقه، ص 55.
| 
		
		 |