|
مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
|
||
|
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی |
بر خلاف آن چه بيشتر شايع شده، عنوان «رافضي» و «روافض» را شيعيان وصايتي به شيعيان ولايتي داده اند. وقتي که شيعيان ولايتي به اولين قيام آنان نپيوستند و زيد را به رهبري نپذيرفتند. در اين جا و در مباحث آينده خواهيم ديد در آن روزگار هنوز اصطلاح «سنّي» به وجود نيامده بود. اگر کسي ميخواست دومسلک درون امّت را با جدّ تمام در مقابل هم نام ببرد ميگفت: شيعه عثمان و شيعه علي. که شيعه علي خود دو جريان در کنار هم بل در خلال هم بود.
اصطلاح شيعه عثمان و يا «عثمانيان» حتي در زمان متوکل عباسي نيز از رواج نيفتاده بود: ميان احمد بن محمد بن ابي الجهم عدوي و تعدادي از عثمانيان گفتگوئي پيش آمد او پيشينيان عثمانيان را با الفاظ قبيح ياد کرد. يکي از عباسيان که حاضر بود او را به خاطر اين کار نکوهش کرد اما او به عباس (نياي عباسيان) نيز به شدت ناسزا گفت. خبر به متوکل رسيد دستور داد صد ضربه شلاق به او بزنند.[1]
کتابهائي نيز به محور اصطلاح مذکور نوشته شده به عنوان نمونه در الذّريعۀ آقا بزرگ ذيل واژۀ «نقض» سه کتاب زير مشاهده ميشود:
1 ـ نقض العثمانيۀ تاليف شبيب بن محمد عسکري.
2 ـ نقض العثمانيۀ و الرّد علي الجاحظ، تاليف مظفّر بن احمد ابو الجيش بلخي.
3 ـ الرّد علي العثمانيۀ، تاليف ابو احوص مصري (حوالي سال 300).
عنوان و اصطلاح «عثمانيان» تا زمان ابن ابي الحديد که در اواخر خلافت عباسي (اوايل قرن هفتم)، به زبان و قلم مي آمده، او از جاحظ نقل ميکند: عثمانيان ميگويند اگر کسي از ما بپرسد چرا علي را اولين فردي که به پيامبر ايمان آورده، در اول نمي شماريد؟ ميگوئيم: چون علي وقتي که ايمان آورد صغير بود پنج يا نه ساله بود.[2]
باز از ديگري نقل ميکند: کاري کردند کسي نميتوانست نام علي را به زبان بياورد و اگر کسي حديثي از او نقل ميکرد با کنايه ميگفت: مردي از قريش چنين گفت. و نام علي را به زبان نمي آورد. همۀ گروه ها به نقض فضائل او پرداختند انواع نيرنگ، توجيه و تاويل را درباره فضائل او به کار بستند؛ از خارجيان مارق، ناصبيان کينهتوز، معاند ابهام ساز، منافق دروغ پرداز و عثماني حسود.[3]
مهدي عباسي عثمانيان و شيعيان وصايتي را (پس از سلب وصايت) زير يک چتر به نام «سنّي» قرار داد و از زمان متوکل به بعد خبري و اثري از شيعه وصايتي در تاريخ نماند.
ولايتيان بنا بر اصل عقيدتي خود که حکومت را حق کسي ميدانستند که «حجۀ من عندالله» باشد، هر قيامي که به رهبري حجۀ الله نباشد، را نميپذيرفتند و از آن کناره مي گرفتند يا آن را کنار ميزدند. «رافض» يعني کنار زننده، کنار گذارنده: رفضه: ترکه،
قيام زيد اولين حادثه تاريخي بود که به روند تسامح و مداهنه در ميان عموم شيعيان، خاتمه داد. تا آن روز حادثه مهمي پيش نيامده بود که پردهها را بدين سان کنار بزند و دقيقا نشان دهد که آن چه شيعه ناميده ميشود در واقع دو مذهب کاملا متفاوت و حتي به نوعي متباين است.
در قيام امام حسين (ع) شيعيان وصايتي که تعدادشان نيز کم نبود به ياري آن حضرت نشتافتند حتي برخي از آنان امام را پند و اندرز ميدادند که از اين سفر منصرف گردد. يعني نه تنها پيروي نکردند در واقع اينان پيش از امويان، حرکت امام را محکوم کردند. خبرها به همه جا ميرسيد که فلان شخصيت که خود از سران شيعه علي است امام را پند و اندرز داد که اين کار را نکند، مردم نيز در امر حمايت و پيروي از امام سست ميشدند. حتي عدهاي از کساني که از امام دعوت کرده بودند با شنيدن اين اخبار، در کار خودشان دچار ترديد شدند.
از آن همه شيعيان فراوان، که به ياري امام بر نخواستند تنها دو نفر معذور هستند: محمد بن حنفيه که امانتدار وصيتنامه امام (ع) بود[4] و عبدالله بن جعفر که متکفل امور مالي آل علي (ع) و فاطمه (س) بود.
امام در يک بيان کتبي به بني هاشم اعلام ميکند: «من لحق بي منکم استشهد معي و من تخلّف لم يبلغ الفتح».[5]
اما با همۀ اينها باز وصايتيان پس از شهادت امام حسين (ع) نيز شيعه اهل بيت (ع) محسوب ميشدند. قيام زيد دو خط را کاملاً از همديگر مشخص کرد وصايتيان خود را شيعۀ اصيل و پيروان ولايت را «رافضه» ناميدند.
دکتر معين در فرهنگ معين ذيل «رافضه» دو کاربرد براي آن آورده است: 1 ـ گروهي از شيعه که با زيد بن علي بن حسين (ع) بيعت نمودند و بعد بيعت را شکستند. 2 ـ اهل سنّت همۀ فرق شيعه را رافضه و افراد شيعه را رافضي گويند، چه شيعه خلافت سه خليفۀ نخستين را رفض کردند.[6]
در کاربرد اول کاملا اشتباه کرده است؛ در ماجراي زيد رافضه به شيعياني گفته شد که نه با زيد بيعت کردند و نه از قيام او حمايت کردند. و مراد از رفض اين بود که اساس آن قيام را رفض کردند.
کاربرد دوم درست است پس از آن که نهضت وصايتيان در خراسان به حرکت در آمد و به خلافت عباسيان منجر شد قيامهاي متعدد وصايتيان بر عليه آنان رخ داد مانند قيام محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن (ع) و قيام ابراهيم برادر او. که باز امام صادق (ع) و شيعيان ولايتي به آنان نپيوستند. زيرا هر دو طرف يعني عباسيان و قيامهاي مذکور، شيعه وصايتي بودند، که باز اصطلاح رافضه به وسيله طرفداران آن دو قيام به زبانها افتاد. نوبت که به مهدي عباسي رسيد او نميتوانست مانند پدرش منصور، هم شيعيان ولايتي و هم شيعيان وصايتي را بکشد در عين حال خودش را نيز شيعه بداند. او اصطلاح «سنّي»، «سنت» و «اهل سنت» را ايجاد کرد و سلسلۀ وصايت را که پدرانش براي توجيه خلافتشان درست کرده بودند کنار گذاشت و مدعي شد: با همان منطق که ابوبکر، عمر، عثمان و بني اميه خلافت را داشتند ما نيز به همان «سنّت» ـ که آن را «سنّت امّت» ميناميد، نه سنت رسول خدا (ص) ـ خليفه هستيم.
اين اصطلاح از جانبي کاملا به نفع عباسيان بود. زيرا همۀ امّت را زير چتر خود ميگرفت حتي عثمانيان را. بني اميه که تا آن روز تحت تعقيب بودند آزاد شدند. از آن تاريخ دو اصطلاح متقابل در برابر هم قرار گرفتند: سنّي و شيعه.
عباسيان تا زمان مهدي بخشهائي از ممالک اسلامي را در شمال آفريقا که هنوز در تصرف امويان بود، به تدريج از دست آنان خارج ميکردند. مهدي که عثمانيان و عباسيان را متحد کرد، اين پيشروي را نيز متوقف کرد در نتيجه خلافت امويان، در اندلس در آن سوي تنگه جبل الطارق تا آخر باقي ماند.
از جانب ديگر اقدام مهدي مشروعيت خلافت عباسي را که اينک فاقد «سلسله وصايت» شده بود به زير سؤال برد که موجب قيام پشت سر قيام به ويژه در يمن و فلات ايران گشت.
با اقدام مهدي، سنيان (که شامل عثمانيان و عباسيان شده بود) همۀ فِرق شيعه اعم از ولايتي و وصايتي (که تا زمان متوکل کاملا از بين نرفته بودند) و فرقه هاي ريز غالي، را «رافضه» ناميدند که در قرون بعدي رواج داشت.
آن چه مهم است منشأ اصلي اين اصطلاح است و معنائي که در آغاز از آن قصد ميشد که عامل اصلي در اين باره «ولايت» بود و ولايتيان قيامهاي غير ولايتي را رفض مي کردند. و اصل مسئله هيچ ربطي به سه خليفه نخستين ندارد.
شيعه ولايتي به دليل «صعب و مستصعب» بودن مکتبش نتوانست از نظر کميت جمعيتي، به حدّي باشد تا بتواند قيام کند. و صريحا عرض کنم آن چه دکتر شريعتي «راه سرخ شيعه» مي نامد در جهت قيامها درست نيست اما از اين جهت که هميشه شيعه ولايتي را کشته اند و قتل عام کرده اند که تاريخ گواه آن است، درست است. اين دو جهت که دوگانگي آن يک واقعيت مسلّم تاريخ است بايد با همديگر مخلوط نشود.
شيعه ولايتي تنها دو بار قيام کرده است: قيام کربلا و قيام انقلاب ايران، که اولي براي شهادت بود تا اصل اسلام را از سقوط نجات دهد و داد. و دومي براي رهائي شيعيان و ديگر مسلمانان ايران از دست کافران ابر قدرت بود که به محور مرجعيت و ولايت مرجع ناشي شده از ولايت امام معصوم (ع) انجام يافت، اين همه شهدا بر اساس ولايت شهيد شده اند. به همين جهت دشمنان تشيع و اسلام، از مرجعيت و رهبري ولائي ميترسند که در مباحث آينده بيشتر روشن خواهد شد.
[1]. معجم الادباء، ج 2، ص 30 ـ الوافي بالوفيات، ج 7، ص 387.
[2]. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 219. جاحظ از علماي معروف سنّي است.
[3]. همان.
[4]. بحار، ج 44، ص 329 و 330.
[5]. بحار، ج 42 ص 81.
[6]. فرهنگ معين، ج 5 ذيل واژه رافضه.
آیت الله رضوی.مکتب در فرآیند تهاجمات تاریحی
همچنین بنگرید به :
اصطلاح «عامّه»، عباسیان، شیعه وصایتی
|
|