|
مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
|
||
|
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی |
آیا امّی بودن به معنای "بی سوادی" است ؟چگونه ممکن است پیامبری که اشرف المرسلین ،مدینه العلم ،و آگاه به غیب بوده است بی سواد باشد و توانایی خواندن و نوشتن 27حرف قراردادیِ اعتباری را نداشته است؟
قرآن که آورنده آن نه درس خوانده بود و نه تاریخ، امّی بود: یعنی چیزی از دیگران نیاموخته بود.
امّی دربارۀ پیامبر(ص) به معنی کسی که خواندن و نوشتن نمی داند، نیست او عالم تر از این سخنان است. امّی یعنی استاد ندیده هر چه دارد از خودش است. و پیامبر(ص) می توانست هم بنویسد و هم بخواند. لیکن مامور بود که قرآن را با دست خود ننویسد.
گاهي از برخي افراد مسلمان، سني يا شيعي شنيده ميشود: خط و خواندن و نوشتن، فضيلت نيست. زيرا كه پيامبر(ص) خواندن و نوشتن نميدانست. اما اين باورشان با ديگر باورهاي خودشان، سازگار نيست، آنان پيامبرشان را عالمترين موجود پس از خدا، و «عقل كل» ميدانند. كسي كه توان آشنائي با 27 حرف قرار دادي اعتباري، را ندارد، چگونه عقل كل ميشود. در جاي ديگر نيز ميگويند به زيد بن ثابت ياد ميداد كه اين چنين بنويس و آن چنان ننويس و عملاً جزئيات هنر نويسندگي را به او ميآموخت. به نظر اين افراد «امّي» يعني بي سواد. در حالي كه امّي يعني كسي كه هر چه دارد از خود اوست از كس ديگر ياد نگرفته، تحت تعليم معلم قرار نگرفته است. و در قرآنِ او ميبينيم، او را از نوشتن نهي ميكند، نه نفي از آن. خود نهي دليل بر توانستن است كسي را از كاري كه توان آن را ندارد، نهي نميكنند. [1][1]. معلوم نيست آيهي «ولا تخطّه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون» را چرا به «نفي» معني ميكنند؟
يك محقق غير مسلمان وقتي كه اين باور را دربارهي پيامبر اسلام (ص)، از يك مسلمان ميشنود، در شگفت ميماند كه اين چه تناقضي است پيامبري كه علم به غيب دارد و عقل كل است چگونه از نوشتن يا خواندن، عاجز است. اما در ميان مسلمانان طوري رواج يافته كه هيچ تعجبي را بر نميانگيزاند.
اين باور پس از دو قرن، در ميان مسلمانان شايع شده است. پيش از آن، برخي كساني كه مدعي خلافت بودند و بيسواد بودند، اين موضوع را گاهي به زبان ميآوردند، در قرن سوم به دليل رسوخ آموزههاي هندوئيزم در ميان مسلمانان كه دين را با هنر تبيين ميكرد نه با علم، به تدريج دامنه شايعه گسترده شد كه در حوالي 550 هجري قمري، مستحكم و همهگير شد و علم را به لقب «قيل و قال مدرسه» ملقب كرد. كه نه فضيلت بلكه علم ضد فضيلت، گشت. البته بحثهاي بيهوده و خسته كننده اشعري و معتزلي كه 500 سال وقت مردم را گرفته بود، زمينه را براي اين توبيخ خشونتآميز علم، آماده كرده بود.
چه زيبا گفته است ان مستشرق اروپائي: محمدصلي الله عليه وآله ميگويد قرآن سخن خداست نه سخن خود او و براستي ميان قرآن و سخنان او كه حديث ناميده ميشود فرق زيادي هست بطوري كه كاملاً از همديگر متمايزند.منبع: نقد مبانی حکمت متعالیه
پيامبرصلي الله عليه وآله هم امّي است نه تحت تأثير منطق جراحي شده بشري قرار گرفته بود و نه تحت تعليمي از تعليمات بشري كه همگي بر منطق رياضي شده و و «هندسه شناخت» دچارند.
پيامبر شاعر نيست «وما علّمناه الشّعر وما ينبغي له ان هو الاّ ذكر وقرآن مبين»، چرا؟ براي اينكه منطقش دچار جراحي نشود. شعر و شاعري بالاخره تخصص است.
وما هو بقول شاعر قليلاً ما تومنون.
چرا پيامبرصلي الله عليه وآله چيزي را ننوشت؟ در حالي كه بقول امام صادقعليه السلام كاملاً ميتوانست بنويسد. چرا امامانعليه السلام آنهمه علوم را ترويج كردند ليكن كتابي ننوشتند؟ چرا قرآن قصص خود را با رقمها و مادّههاي تاريخي، معين و مورّخ نكرد؟
چرا پيامبر درس نخواند؟ به هزار و يك دليل، كه اول آنها بينيازي او از استاد است و آخرين آن در امان ماندن از جراحي ذهن، از تجزيه منطق و رياضي كردن انديشه، و از تجزيه رياضي هستي و جهان، است.
پيام قرآن امي توسط پيامبر امي براي انسان امّي به آساني و با سهولت قابل درك بود. ابوذر در عرض چند دقيقه به عظمت قرآن و روح افزائي و سعادت آفريني آن پي ميبرد و مسلمان ميشود.
ابو جهل با ذهن جراحي شده و جهان جراحي شدهاش كه جز منطق تجارت و تجارت چيزي را نميتواند ببيند از درك قرآن عاجز است زيرا او امّي نيست.
تعریف عناوین اساسی در ادبیات قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) و مبانی اساسی و محوری «انسان شناسی» و علوم انسانی:
1- انسان: انسان موجود زنده ای است که در وجودش یک روح بیش از حیوان دارد؛ حیوان دارای روح غریزه است و انسان علاوه بر آن، دارای روح فطرت هم هست.
2- روح: چگونگی پیدایش روح قابل شناخت و قابل تعریف نیست. زیرا روح یک «پدیدۀ اَمری» است و پدیدۀ خلقی نیست.
3- اَمر و خلق: خداوند دو نوع فعل دارد: فعل خلقی و فعل امری: «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ».
4- فعل خلقی: این فعل بر اساس قانون «علت و معلول»، و پدید آوردن چیزی از چیز دیگر (پدید آوردن اشیاء از همدیگر) است.
5- فعل اَمری: این فعل یعنی «ایجاد»؛ ایجاد و پدید آوردن چیزی بدون سابقه و بدون اینکه از چیز دیگر به وجود آید. و این فعل فقط با فرمان (اَمر-کن فیکون) محقّق می شود. از این قبیل است: مادۀ اولیۀ جهان، و نیز خود قانون «علّت و معلول» و پدیدۀ عامل حیات که روح نامیده می شود؛ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»، و پدیده هائی دیگر.
6- علم: علم یعنی شناختن و یافتن علت هر پدیده یا هر حادثه ای که در این جهان رخ می دهد، اعم از پدیده ها و حوادث طبیعی یا انسانی و اجتماعی. پس عرصۀ علم فقط پدیده ها و حوادث خلقی است و عرصۀ پدیده ها و حوادث اَمری از توان، حیطه و کاربرد و مسؤلیت علم خارج است؛ که پدیدۀ حیات و روح نیز از این جمله است.
7- روح غریزه: غریزه نیروئی است که انگیزش های ناخودآگاه را برای حفظ خود (فرد) به وجود می آورد. همچنانکه در وجود حیوان هست.
8- روح فطرت: فطرت نیروئی است که انگیزش های ناخودآگاه را برای «حفظ خود با دیگران» به وجود می آورد. و حیوان فاقد این روح است.
9- هوی: هوی (= هوس= میل و امیال) ابزار و راهکار روح غریزه است.
10- عقل: عاملی است در موجود حیاتمند بنام انسان که هواهای او را قانونمند کرده و مدیریت می کند؛ عقل ابزار و راهکار روح فطرت است؛ بنابراین است که روح فطرت روح غریزه را مدیریت کند.
11- حیوان: حیوان موجود زنده ای که دارای روح غریزه و فاقد روح فطرت است.
12- پیدایش جانداران: پیدایش همۀ جانداران روی زمین (اعم از گیاه و جانور) بر اساس انشعاب از همدیگر و سیر تکامل ازهمدیگر است غیر از انسان (نسل آدم) که آفرینش مستقل- با موتاسیون های متعدد- دارد و ارتباطی با «موجودات دو پای» قبل از خود ندارد.
13- بشر: آن «موجودات دو پا»ی قبل ازآدم، بشر نامیده می شوند اما «انسان» نامیده نمی شوند، و فاقد روح فطرت بوده اند.
14- منشأ پدیده هائی از قبیل: خانواده، جامعه و تاریخ، حیاء، اخلاق، زیبا شناسی و زیبا خواهی، گریه و خنده و... روح فطرت است. و اصل هیچکدام از اینها قراردادی یا اعتباری نیستند. و بشرهای پیش از آدم فاقد اینها بوده اند.
15- شخصیّت: شخصیت انسان، محصول و فرایند چگونگی تعامل روح غریزه و روح فطرت است. تعامل سالم، شخصیت سالم و تعامل ناسالم شخصیت ناسالم را می دهد.
16- سرکوبی: نه سرکوبی غرایز درست است و نه سرکوبی روح فطرت؛ آنچه هست مدیریت روح غریزه بوسیلۀ روح فطرت است. انسان در بهشت نیز با غرایز خود (بل گسترده تر از زیست دنیوی) زندگی خواهد کرد یعنی با همان شخصیت که از تعامل سالم غریزه و فطرتش در زیست دنیوی حاصل شده است.
17- نفس: این واژه در معانی متعدد به کار رفته است:
و چند کاربرد دیگر.
18- دین: دین یعنی «هستی شناسی»؛ اعم از خدا شناسی، انسان شناسی، شناخت رابطۀ خدا با جهان، شناخت رابطۀ خدا با انسان، شناخت رابطۀ انسان با خدا و... و بالاخره شناخت رابطۀ انسان با جسم و روح غریزه و روح فطرت خودش، و شناخت چگونگی تعامل این دو روح.
انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه، جلد دوم، مقدمه، مرتضی رضوی
به نقل از وبگاه :اسلام رحمانی؛هستی شناسی صحیح
به دلیل عدم ساپورت بلاگفا در لینک دهی به وبگاه فوق،علاقمندان برای دسترسی به آن وبگاه به بخش "پیوندهای دوستان" مراجعه بفرمایند
تعصب نیز بر دو نوع است: الف: تعصب غریزی مانند تعصب فامیلی، نژادی، خاکی و تعصب رنگ پوست؛ یعنی آنچه امروز «ناسیونالیسم» نامیده می شود. این نوع تعصب در اسلام نکوهیده و محکوم است. و از همین نوع است «تعصب به اعتقادات باطل». و این یکی از محورهائی است که روح غریزه بشدت در برابر روح فطرت مقاومت و عصیان می کند و از مدیریت آن سر باز می زند.
ب: تعصب فطری: انسان، انسان است و باید نسبت به انسانیت تعصب داشته باشد، والاّ انسان نیست. اگر روح فطرت نسبت به اصول و فروع انسانیت متعصب نباشد، همۀ آنها را به آسانی از دست خواهد داد.
تعصب، حصار حفاظت است؛ تعصب غریزی می خواهد بوسیله تعصب غرایز شهوات را از ورود روح فطرت، محفوظ بدارد. و تعصب فطری می خواهد اصول انسانیت را از هجوم ویرانگر غرایز محفوظ بدارد.
مدرنیتۀ کابالیسم، واژۀ «تعصب» را حربه ای کرده و بر دین و مذهب هجوم می آورد که: تعصب بد است. اما روشن نمی کند که آنچه بد است کدام یک از این دو تعصب است؟ و چون در انسان شناسی تعریف صرفاً غریزی از انسان می دهند، و از وجود روح فطرت غافل هستند، لذا کاملاً در شعار «تعصب بد است» در تناقض هستند. اگر تعصب بد است چرا اینهمه نسبت به خودشان، کشورشان، علم شان، فرهنگ شان، تمدن شان، مدرنیتۀ شان، تعصب می ورزند؟ حتی بر خوی «همجنس گرائی شان» نیز بشدت تعصب می ورزند.
تعصب غریزی به طور محکم و مستحکم در جای خود هست، و محکوم کردن تعصب فقط روح فطرت را محکوم می کند و روح غریزه را آزاد می گذارد و در نتیجه، آنچه اقتضاهای روح فطرت است، تباه می گردد: خانواده از بین می رود، جامعه ماهیت وارونه پیدا می کند، تاریخ با ماهیت کابالیستی می شود، اخلاق یک پدیده اعتباری و صرفاً قراردادی می گردد. ایثار و نوع دوستی رفتار «غیر عقلانی» و ضد «خرد ورزی» می شود همان طور که جناب پاراتو ایتالیائی به آن تصریح می کند، و لازمۀ حتمی جان علوم انسانی غربی همین است و آن عده از دانشمندان غربی که بر پاراتو ایراد می گیرند هیچ دلیلی ندارند. و خودشان در تناقض هستند.
غریزه بر علیه غریزه: جالب این که آئین ابلیس (کابالیسم) دربارۀ خانواده و رابطه زن و شوهر، به محکوم کردن تعصب، قانع نمی شود واژۀ «حسادت» را نیز به خدمت می گیرد؛ مردی را که نسبت به همسرش غیرت دارد حسود می داند، غیرتمندی بیماری ای می شود بنام «حسادت».
غیرتمندی نسبت به همسر، یک غریزۀ بس ریشه دار است، کابالیست ها برای ترویج کابالیسم (علاوه بر فدا کردن روح فطرت) این غریزۀ اصیل غیرت را نیز فدای غریزه می کنند تا نظام ابلیسی کاملاً پیاده شود. تناقضی که بزرگتر و فاحش تر از آن تناقضی وجود ندارد. و صد البته این تناقض بس جاهلانه، گاهی به نام علم و دانش نیز به خورد مغزهای جامعۀ جهانی داده می شود. به طوری که در ناخودآگاه همۀ مردم جهان جای داده اند که پایبندی و وفاداری به هر دین، مذهب و آئین، تعصب است غیر از لیبرالیسم.
ادامه بحث تفاوت حمیت و تعصب در لینک:
http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2542&level=4&subid=2542
وبگاه: اسلام رحمانی هستی شناسی صحیح
منبع:انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه جلد دوم => دعای هشتم
|
|