|
مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
|
||
|
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی |
فناء سرنوشت حتمي هر پديده است. جماد، جاندار، كره، منظومه، كهكشان، اتم و... و... كرة زمين ما هم (گرچه خوشمان نيايد) روزي فاني خواهد شد. اين اصلي است كه امروزه يك مسأله پيش پا افتاده علمي به شمار ميرود.
فاني شدن يك كره ممكن است به يكي از پنج صورت زير تحق يابد:
1ـ افول: يك كره مشتعل مانند خورشيد در اثر از دست دادن روزمرّة انرژي به تدريج كوچك و كوچكتر شده، سرانجام به «سياه چاله»اي تبديل ميشود.
2ـ خروج ازمدار: كرهاي از مدار خارج شده و در نتيجة تصادم با اجسام ديگر يا به هر دليل ديگري متلاشي شود.
3ـ مرگ منظومه: يك منظومه به دليل مرگ خورشيدش از هم پاشيده و هر كدام از اعضاي خانواده دچار مرگ شوند.
4ـ مرگ كهكشان: همه يا بعضي از منظومههاي كهكشان پيري كه نظم موجود در آن از ميان رفته، متلاشي شوند.
5ـ نبأ عظيم: كه همة كرات و محتواي آسمان اول منفجر ميشوند.
كره زمين ما كدام يك از سرنوشتهاي مذكور را دارد؟ ظاهراً سرنوشت رديف 1 و 2 را ندارد. و از سه رديف ديگر گويا آنچه قرعهاش را به نام كره زمين زدهاند، همان رديف سوم باشد. ميفرمايد: اذا الشمس كوّرت: آنگاه كه خورشيد در هم فرو پيچيده شود.[1] البته آيههاي ما بعد اين آيه به سراغ نبأ عظيم و آنگاه محشر ميروند. و اين از سليقههاي قرآن كريم است. و نيز آيه اول و دوم سورةحج ميفرمايد: يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى. اين دو آيه نشانگر اين هستند كه زمين ما قبل از نبأ عظيم به پايان عمر خويش خواهد رسيد.[2] هنگامي كه خورشيد منقبض و تكوير شود، سيارههاي تابع آن مانند «بند پاره كردهها» فرار خواهند كرد. درست مانند وزنهاي كه نخي را به آن بسته باشند (و همانند آتشگردان كه قديميها داشتند) كه اگر به دور سر خودتان بچرخانيد و نخ آن پاره شود، وزنة مزبور خواهد گريخت. نيروي گريز از مركز موجب پرت شدن سيارهها خواهد شد. و آنها يا با همديگر برخورد نموده و داغون ميشوند و يا با كرات منظومههاي ديگر تصادم كرده و متلاشي ميگردند.[3]
زمين از هنگام آغاز گريز تا متلاشي شدن، وضع مضطرب و متزلزلي خواهد داشت. وضعيتي كه با شرايط زندگي موجود زندهاي مانند انسان متناسب نيست.
پاورقی
[1]. هر خورشيد روزانه چند ميليون تن از حجم خويش را بصورت انرژي به اطراف پخش ميكند. و وقتي كه يك خورشيد همة سوخت هستهاي خود را بمصرف رسانيد. در اثر نيروهاي گرانشي شروع به انقباض ميكند ـ رجوع كنيد به كتابهاي مربوط به اين رشته.
[2]. در اين دو آيه پس از شروع زلزله زماني طول خواهد كشيد تا زمين منفجر شود در آن فاصله مردم روي زمين سخت دچار وحشت خواهند شد بطوري كه هر شير دهندهاي فرزند شير خواره خود را رها خواهد كرد و هر حاملهاي وضع حمل خواهد نمود.
چون حادثه نبأ عظيم خيلي سريع و در يك «چشم بهم زدن» واقع خواهد شد «و ما امرنا الّا واحدة كلمح بالبصر». «و ما امر الساعة الاّ كلمح البصر او هو اقرب» و در آن فرصتي براي هيچ چيز نيست.
بنابراين زمين ما تا سقوط خورشيد از حكومت منظومه، بقاء خواهد داشت. و گويا خطرهائي از قبيل شكافته شدن اوزون و غيره بنحوي حل خواهند شد. و حجم خورشيد نشان ميدهد كه اين حادثه در زمانهاي بسيار دور اتفاق خواهد افتاد.
لفظ «ساعة» در بعضي از آيات به نبأ عظيم گفته شده، و در بعضي به روز محشر، و در بعضي هم به مرگ منظومه و كرة زمين.
[3]. اين وضعيت بر اساس قانون نيوتون است كه سيستم و نظم عمومي كرات را بر پاية جاذبه و گريز از مركز، توجيه ميكند. امّا بايد دانست كه به اين قانون اشكالات اساسي وارد شده است.
و انشتين در اين صدد بود كه نقص قانون مذكور را با اصل «انحناي فضا» تكميل نمايد.
به هر صورت پس از مرگ هر خورشيدي سيارههاي تابع آن، يا در اثر نيروي گريز از مركز با شتاب سهمگيني به اطراف خواهند گريخت، و يا در اثر خلاء حاصل از مرگ خورشيد به طرف سياه چالهاي كه از مرگ خورشيد حاصل شده، جذب شده و در آن مستهلك خواهند گشت. و يا بصورت يك كرة سرگردان در فضا دور زده و بالاخره متلاشي خواهند گرديد. زمين پس از اين حادثه بصورت تكهها و ذرات پخش شده، منتظر نبأ عظيم خواهد بود، تا بيايد و دو مرحلة خود را طي كند و پس از صور دوم، چيزي به نام محشر برپا گردد. در احاديث تعيين شده است كه مرگ كره زمين، و حادثه مذكور در روز جمعه بر سركرة زمين خواهد آمد. ـ رجوع كنيد: بحار: ج 57 ص 59 حديث 1، 2 و 3ـ .
فناء به معناي «عدم شدن» نيست. هيچ وجودي عدم نميشود و هيچ عدمي وجود نميشود. غربيها اين قانون مسلّم همه جائي را به نام «قانون لاوازيه» ناميدهاند. بعضيها هم تصور كردهاند كه اين قانون ازلي بودن جهان را نيز لازم گرفته است. ليكن اين قانون فقط در محدودة «جهان پس از پيدايش جهان» كاربرد دارد. و ربطي به مسئله «ايجاد» كه در مباحث پيش بيان گرديد، ندارد.
تبیین جهان و انسان، جهان شناسی (2)، سرنوشت كرة زمين ما
آنچه در زبان ها شایع است که «حبّ الوطن من الایمان» و به عنوان حدیث تلقی می شود، مدرک و سندی ندارد، و ظاهراً چنین حدیثی اصلا وجود ندارد. اما حبّ وطن یک خصیصة ستودة انسانی است
( انسان و علوم اسنانی در صحیفه سجادیه،بخش هجرت)
http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2430&level=4&subid=2430
همچنین بنگرید به :
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/az21517
...صوفیان با آیۀ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»، بازی کرده اند. و زمان امام سجاد عليه السلام دوره ای بود که تصوف نضج یافته و قوت می یافت؛ حسن بصری تنور تصوف را داغ کرده و نان هایش را می پخت، افرادی از قبیل: سفیان ثوری، محمد بن منکدر و... برنامۀ این مسیحی زاده را (که می کوشید رهبانیت مسیحیت را وارد اسلام کند) ترویج می دادند.
شهر بصره محل ازدواج و «زفافگاه» مسیحیت و بودائیت گشته بود؛ از جانب مغرب رابطۀ «پدر- فرزندی» میان انسان و خدا از مسیحیت می آمد و از جانب مشرق «همه چیز خدائی» بودائی توسط برخی از ایرانیان مغرض از معبد نوبهار و بهارستان، می آمد و این دو در بصره با هم جفتگیری کرده چیزی بنام تصوف را زائیده و می پرورانیدند.
پس از جنگ های جمل و صفین، شهرهای کوفه و بصره دچار اضطراب بودند، اضطرابی که قرن ها ادامه داشت. جامعۀ بصره دچار اضطراب فکری و اندیشه ای بود که هر روز فکری ایجاد کرده و جریانی را راه می انداختند، و جامعۀ کوفه دچار اضطراب عملی بود که حادثه پشت سر حادثه ایجاد می کردند و مکررّاً راهی را عملاً می رفتند و به انجام نرسانیده برمی گشتند.
بصره بازار مکاره ای برای افکار مختلف بود. دو تفکر تصوف و اَشعریت هر دو از بصره برخاسته اند، و زمانی فرا رسید که هر دو بر سرتاسر مردم سُنی مسلّط شدند. شعار صوفیانۀ «من ليس له شيخ فشيخه شيطان»[1]، همه جا را گرفته بود و کسی از سنیان نبود که صوفی نباشد. همچنانکه زمانی فرا رسید که اندیشۀ معتزلیان از میان سنیان رخت بربست و همگی اشعری شدند و هستند.
در زمان امام سجاد علیه السلام، تصوف دورۀ نوجوانی خود را طی می کرد روز به روز به دیگر شهرهای مسلمانان نفوذ می کرد. امام با عبارت تاکید آمیز، و با توضیح جزئیات، به حدی که بر مرز «توضیح واضحات» نزدیک می شود، در صدد بیان «رابطۀ انسان با خدا» آمده و روشن می کند که رابطۀ خدا با انسان، رابطۀ مالک و مملوک، رابطۀ عبد و رب، رابطۀ خالق و مخلوق است، نه رابطۀ پدر و فرزند که مسیحیت معتقد بود، و نه رابطۀ «جزء و کلّ= وحدت وجود» که از دو معبد نوبهار و بهارستان در کنار جیحون به درون جامعۀ مسلمانان سرازیر می شد.
ببینید: أَصْبَحْنَا وَ أَصْبَحَتِ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا بِجُمْلَتِهَا لَكَ سَمَاؤُهَا وَ أَرْضُهَا، وَ مَا بَثَثْتَ فِي كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا، سَاكِنُهُ وَ مُتَحَرِّكُهُ، وَ مُقِيمُهُ وَ شَاخِصُهُ وَ مَا عَلَا فِي الْهَوَاءِ، وَ مَا كَنَّ تَحْتَ الثَّرَى.
ما و همۀ اشیاء صبح کردیم در حالی که همگی ملک تو هستیم؛ آسمانش و زمینش و آنچه در هر یک از این دو پراکنده ساختی؛ ساکن و متحرکّش، ایستاده و رونده اش، و آنچه در هوا بالا رفته و آنچه در زیر خاک نهفته است.
اگر کسی این سخنان امام را بنگرد، در بدو نظر (و بدون توجه به زمینۀ اجتماعی و شرایط جامعه) خود را با جملاتی روبه رو می بیند که گوئی نوعی توضیح واضحات را مشاهده می کند؛ واضح است که همه چیز ملک خدا است از آن جمله انسان، مقصود امام چیست؟ می خواهد کدام مجهولی را مکشوف کند؟
اما اگر به بدعت، و پدیدۀ نوپدید آن روز توجه کند، به روشنی در می یابد که جریان تصوف، همین واضحات را در ذهن ها مغشوش می کرد، تصوف همیشه واضحات را تحریف و مغشوشات را جایگزین آنها می کرده و می کند. در چنین شرایطی باید حتی از واضحات حفاظت کرد. و کیست که در این ماجرای دینسوز، بیش از امام احساس تکلیف کند، و چه کسی غیر از امام می تواند مردم را بهتر هدایت کند.
و صحیفه سجادیه همیشه زنده است ...، اکنون می بینیم که در زمان ما سنیان تا حدودی از تصوف دست برداشته اند، در عوض، شیعیان که هرگز تصوف را نپذیرفته بودند، تحت عنوان «عرفان» صوفی می شوند و مکتب مونتاژی از بودائیت و افکار حسن بصری مسیحی زاده، حتی به حوزه های علمیه نیز نفوذ کرده است. صحیفه سجادیه همین امروز هم فریاد می کشد که «أَصْبَحْنَا وَ أَصْبَحَتِ الْأَشْيَاءُ....». اما چه کسی صحیفه را تدریس می کند و چه کسی درس صحیفه می خواند؟ هیچکس. صدرویان فصوص محی الدین- این انبان موهومات کابالیسم- و اسفار وهمیّه و خیالیّۀ ملاصدرا را تحت عنوان «اسفار الاربعة العقلية» محور رسمی قرار داده اند، عرصه و مجالی برای صحیفه باقی نگذاشته اند.
مقابلۀ امام سجاد عليه السلام با جنبش تصوف بصره: جمعی از شاگردان حسن بصری متشکل از: ایوب سجستانی، صالح مروی، عتبة الغلام، حبیب فارسی، مالک بن دینار، صالح اعمی، رابعۀ عدویه (صوفی توبه کار مؤنث)، سعدانه، جعفر بن سلیمان و... در موسم حج در مکه بودند. در آن سال خشکسالی بود، مردم مکه و حجاز از آنان خواستند که دعا کرده و از خداوند باران بخواهند، حضرات صوفیان دسته جمعی به کنار کعبه آمده پس از طواف، استسقاء کردند اما دعای شان به جائی نرسید.
امام سجاد عليه السلام آمد آنان را یک به یک به نام صدا کرد و گفت از کعبه دور شوید، و خود طواف کرد و از خداوند باران خواست، هنوز دعایش تمام نشده بود که باران آمد. امام با ابیات زیر، عرفان آنان را «شقاوت» نامید:
مَنْ عَرَفَ الرَّبَّ فَلَمْ تُغْنِهِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ فَذَاكَ الشَّقِيُ
مَا ضَرَّ فِي الطَّاعَةِ مَا نَالَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ وَ مَا ذَا لَقِيَ
مَا يَصْنَعُ الْعَبْدُ بِغَيْرِ التُّقَى وَ الْعِزُّ كُلُّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقِي
ثابت بنانی یکی از همان صوفیان می گوید: از مردم پرسیدیم: این جوان کیست؟ گفتند: علی بن الحسین (علیهما السلام) است[2].
جناب صوفی مدعی وصال الله و لقاء الله، نه تنها به امامت امام سجاد معتقد نیست، اساساً او را نمی شناسد.
معیار شناخت کاهن از عارف: عارف راستین کیست؟ و کاهن مدعی عرفان کیست؟ برای شناختن این دو از همدیگر، معیارهای متعددی هست، اما معیار تجربی به شرح زیر است:
صوفیان در اثر کهانت و مرتاضی، گاهی می توانند کارهای خارق العاده انجام دهند، حتی گاهی از غیب و آینده نیز خبر دهند. و در طول تاریخ همیشه کاهنانی بوده اند از این گونه کارها می کردند. اما دربارۀ برخی از امور حتی یک بار هم نتوانسته اند کاری بکنند و نمی توانند، از آن جمله است باران. نزول باران کهانت بردار نیست.
اگر می خواهید این مدعیان وصال الله، لقاء الله، مدعیان مقامات و کرامات را بشناسید و بدانید که مومن هستند یا کاهن، در اموری مانند استسقاء آنان را بشناسید. کاهنان در طول تاریخ هرگز نتوانسته اند یک بار نیز دربارۀ استسقاء کاری کنند.
[1] هر کس مرید یک مرشد صوفی نباشد مرشدش شیطان است.
[2] بحار، ج46 ص 50- 51.- احتجاج طبرسی، باب احتجاجات امام سجاد علیه السلام.
منبع:انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه جلد دوم ص77-80
|
|