مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
 
 
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی
 

قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتان[1]

يمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب[2] 

بداء از مسائل مسلّم عقاید شیعه ولایتی در توحید و خداشناسی است در طول تاریخ، معتزله، اشاعره، مرجئه و در هفت دهۀ اخیر اروپائیان و مستخدمان داخلی شان، چون حقیقت و واقعیت این اصل را درنیافته اند، جاهلانه و کینه ورزانه بر آن تاخته اند. باید اعتراف کنیم که خود ما نیز آن را به قدر کافی توضیح نداده ایم.

و تأسف انگیزتر این که: افرادی غیر شیعه، این اصل را به حاشیه رانده اند در نتیجه برخی از شیعیان نیز آن را در همان حاشیه می بینند.

از باب مثال: فخر رازی اشعری می گوید: عقیده به بداء در میان شیعیان زمانی پیدا شد که اسماعیل پسر امام صادق، از دنیا رفت.

چون امام گفته بود اسماعیل بعد از او امام خواهد بود، با وفات او با پرسش اصحابش روبه رو شد و علم غیب او به زیر سوال رفت، به عنوان چاره گفت: «بدا لله» یعنی در برنامه خدا تغییر حاصل شد و پسرم موسی امام بعد از من است.[3]

این داستان از اصل و اساس ساختگی و جعل محض است زیرا:

اولاً: امام صادق(ع) هرگز نگفته است اسماعیل امام بعد از من است، اسامی ائمه اثنا عشر از زمان رسول خدا(ص) معلوم و مشخص است حتّی برخی از سنیان نیز به آن اعتراف دارند تا چه رسد به شیعیان و اصحاب امام صادق(ع). چنین افسانه ای از جعلیات کینه ورزان ضد شیعه مانند فخر رازی است.

ثانیاً: بداء یکی از اصول مسلّم شیعه است رسول خدا(ص)، علی(ع)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، پیش از امام صادق(ع) دربارۀ آن توضیحات داده و آن را تبیین کرده اند.[4] ائمه بعدی نیز به شرح آن پرداخته اند.[5]

در مکتب ها، نحله ها و اندیشه های فلسفی و نیز دینی بشر در کل تاریخ، یا خداوند رسماً «موجَب» اعلام شده و یا لازمۀ اصول آن مکتب ها موجَب بودن خداست.

این فقط و فقط شیعه ولایتی است که خدایش موجَب نیست.

اصل مسئله چنین است: آيا خداوند در برنامه­اش تجديد نظر مي­کند يا نه؟ ـ ؟

 در بيان ديگر: آيا ممکن است خدا (به اصطلاح) در تصميم خود تجديد نظر کند يا نه؟ ـ ؟

تجديد نظر مال انسان است وقتي که به نادرستي برنامه و تصميم خود پي مي­برد، تجديد نظر مي­کند. امّا خدا که اراده، تصميم، قضا و قدر نادرست ندارد که در آن تجديد نظر کند. خداي حکيم همۀ کارهايش حکيمانه است پس جائي براي تجديد نظر نيست و چنين سخني دربارۀ خدا کفر است.

ليکن بايد توجه کرد که اين سخن نيز لازم گرفته کار خدا در يک لوله دراز لوله کشي شود و لازمۀ اين نيز موجَب بودن خداست. يعني بسته بودن دست خدا که « قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ».[6] همان طور که خداي ارسطو موجَب است و به قول ارنست رنان و ویل دورانت، نشسته در سرير خود نظاره­گر صدور و ريزش اشياء از وجود خود است و توان هيچ کار را ندارد. امّا قرآن مي­گويد « غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتان »[7] و «کلّ يوم هو في شأن»[8]و «يمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب»[9].

بدا يعني پيام اين گونه آيات در قرآن.

حکمت خدا، صفت خدا است و صفت خدا عين ذاتش است و ذات خدا بي­نهايت است. پس حکمت خدا بي­نهايت است نه يک لوله باريکِ دراز که خود خداوند و صفتش در آن محبوس باشد. خداي بدون بدا خداي دست بسته، محبوس، ناتوان از اراده، ناتوان از هر کار است. چنين خدائي به قدر يک مورچه اراده ندارد و به قدر يک مورچه توان کار، ندارد.

وسعت قدرت، وسعت توان، وسعت حکمت، عرصه ­اي است که يک امر حکيمانه مي­تواند در صورت ديگر از حکيمانه بودن، رخ دهد.

دربارۀ انسان بايد گفت: کار انسان يا حکيمانه است يا غير حکيمانه. اما درباره خدا بايد گفت کار خدا همگي حکيمانه است اما حکمت او مي­تواند در صورت­هاي گوناگون حکيمانه باشد.

آنان که بدا را انکار مي­کنند، خدا را به مخلوق قياس مي­کنند، در نتيجه به خداي موجَب، بي­ اختيار و بي­ اراده، معتقد مي­شوند اتفاقاً همين خدا است که نمي­تواند حکيم باشد.

یادداشت ها:

1- بداء یکی از اصول مهم خداشناسی و جهان شناسیِ تشیع است.

2- خدای بدون بداء، خدای موجَب، بی کاره، دست بسته، اسیر جریان های قدری، مجبور و بی اراده است دقیقاً مانند خدای موجَب و بی کارۀ ارسطوئیان و صدرائیان.

3- حکمت و حکیم بودن خدا با حکمت و حکیم بودن انسان، فرق دارد و قیاس این دو به هم دیگر، منشأ اشتباه بزرگ می شود.

4- حکیم، صفت خداست، صفت خدا عین ذاتش است، ذات خدا بی نهایت است پس حکمت خدا بی نهایت است.

5- کار انسان حکیمانه است وقتی که با قدرها محاسبه شود، یعنی قدرها معیار حکیمانه بودن یا نبودن کار هستند. اگر یک رفتار انسان با قدرها سازگار نباشد، غیر حکیمانه است باید آن رفتار یا آن برنامه عوض شود. اما بداء تعویض خود قدرها است، تغییری است که در خود قدرها ایجاد می شود.

6- بنابراین همۀ مکتب ها و بینش ها که درکی از بداء ندارند، یا خدای شان موجَب و بی کاره و یا اقتضای اصول بینش شان موجَب بودن خدا است. و این تنها مکتب شیعه ولایتی است که خدایش موجَب و دست بسته نیست.

 


[1] مائده 64

[2] رعد 39

[3] این افسانه بافی رازی را مجلسی در بحارالانوار، ج4ص123، آورده و به آن پاسخ داده است

[4] رجوع کنید: بحارالانوار، ج4 «باب البداء و النسخ»

[5] همان

[6] مائده 64

[7] همان

[8] الرحمن 29

[9] رعد 39.

منبع:دو دست خدا

همچنین بنگرید به :

بحثی دربارۀ «بداء»


برچسب‌ها: عقاید شیعه, شیعه
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ساعت 20:30  توسط sultan  | 

قرآن کتاب «شناخت» است- هستی شناسی، انسان شناسی و...، قرآن کتاب قانون نیست. قانون گذاری و تشریع به عهدۀ پیامبر و آل (صل الله علیهم) است. در قرآن فقط حدود400 آیه به احکام و قوانین ناظر هستند آن هم در قالب کلی، مثلاً دربارۀ سرقت و مجازات آن تنها یک آیه هست در حالی که احکام و قوانین مربوط به آن فراتر از یکصد مسئله می شود. آیه هائی که تنها به کیهان شناسی مربوط هستند از آیات الاحکام بیشتر هستند. در حالی که هزاران ماده و تبصره در احکام داریم.

«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[1] و «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»[2] و آن همه آیه های اطاعت از رسول(ص).

با وجود این همه آیات، در برابر تشریع های پیامبر(ص) تمرّد می کردند:

الف: روزۀ مسافر: مسلم در صحیح آورده است:رسول خدا(ص) در سال فتح در ماه رمضان به سوی مکه حرکت کرد، روزه می گرفت، تا رسیدند به «کراع غمیم» مردم نیز روزه بودند. آن گاه کاسه ای آب خواست آن را بالا برد تا همۀ مردم دیدند سپس آب را نوشید. بعد از آن به حضرتش گفته شد: برخی از مردم روزه هستند (روزه شان را نشکستند)، فرمود: آنان متمرّدان هستند، آنان متمرّدان هستند[3].

توضیح: 1- مسئله، تشریع «تحریم روزه در سفر» است که برای اولین بار در آن مسافرت، تشریع شده است.

2- افرادی در برابر تشریع پیامبر(ص) مقاومت می کنند، زیرا آیه ای در این باره نازل نشده، به قول خودشان «من الله» نیست «من رسوله» است. آنان خود را در برابر امر خدا مکلف می دانند نه در برابر امر پیامبر(ص).

3- این تفکیک به حدی رسیده است که آشکارا از تشریع پیامبر(ص) تمرّد می کنند و آن همه مردم اردو نیز عکس العملی نشان نمی دهند که چرا از تشریع پیامبر(ص) تمرّد می کنید...

و ایجاد تقابل میان قرآن و پیامبر به یک سنت تبدیل شده است. موضوع به حدی واضح است که هیچ نیازی به تحلیل جامعه شناختی یا بینش تخصصی ندارد.

4- معلوم است که آقایان متمرّد، قیافۀ حق به جانبی گرفته مثلاً مقدس مئابی کرده و به عنوان حمایت از دین روزۀ شان را نشکسته اند. گوئی بیش از آورندۀ دین، نسبت به دین دلسوز هستند. اما در واقع برنامۀ شان بر اساس «دین بر علیه دین» و در صدد تضعیف پیامبر(ص) و از بین بردن دین بود.

ب: نماز مسافر: متمرّدان همین رفتار را دربارۀ نماز مسافر نیز در پیش گرفتند؛ یک قاعده و معیار کرده و آن را در میان امت تثبیت کرده بودند: هر چه امر خدا باشد
می پذیریم و هر چه از پیامبر باشد نمی پذیریم.

وقتی که پیامبر(ص) «قصر نماز در سفر» را تشریع کرد، زیر بارش نرفتند، زیرا آیه ای در این باره نازل نشده بود. این بار مقاومت به حدی بوده که آیه نازل می شود: «إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاة»[4]: زمانی که در سفر هستید گناهی بر شما نیست اگر نماز را قصر کنید.

توضیح: 1- از بیان آیه کاملاً پیداست که افرادی می گفته اند قصر نماز گناه است که قرآن می گوید گناه نیست. یعنی حتی پیامبر(ص) را به گناه متهم می کردند.

ج: سعی بین صفا و مروه: قرآن دربارۀ مراسم حج از بیت، مقام ابراهیم، نام برده و از قربانی (در منا) و وقوف در عرفات و مشعر، سخن به میان آورده بود اما دربارۀ سعی بین صفا و مروه چیزی نگفته بود.

متمرّدان در این موضوع نیز تمرّد کردند زیرا آن را «من الله» نمی دانستند و «من رسوله» می دانستند. بدیهی است که عدم پذیرش تشریع پیامبر(ص) و خودداری از سعی بین صفا و مروه، معنائی غیر از متهم کردن پیامبر(ص) بر- نعوذ بالله- خود سری در برابر خدا، نداشت. زیرا تشریع رسول خدا یا مطابق حکم الله بود و یا (نعوذ بالله) بر خلاف حکم الله بود. و استنکاف از تشریع پیامبر غیر از معنی دوم نداشت.

آیه آمد: «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليم»[5]: صفا و مروه از شعائر خدا هستند، پس هر کس حج خانۀ خدا کند یا عمره کند، برای او گناهی نیست که سعی بین صفا و مروه کند. و هر کس خیرگرا باشد البته خداوند قدردان و دانا است.

توضیح: 1- به اجماع سنی و شیعه، سعی بین صفا و مروه، از واجبات و از ارکان حج است در حالی که آن چه از این آیه و بیان نصّ آن بر می آید، نه «وجوب» است و نه حتی «مطلق جواز» آن، بل اگر تنها ما باشیم و این آیه و آیه را مسبوق به سابقه ای و مربوط به ماجرائی ندانیم، آیه فقط حکم «جواز مکروه» را صادر می کند. می گوید: خود صفا و مروه از شعائر خدا هستند و دو مکان مقدس می باشند، اما اگر کسی بخواهد بین آن دو سعی کند گناه نکرده است. سپس در جملۀ اخیر مردم را به خیر و نیکی دعوت می کند. پس وجوب سعی بین صفا و مروه که یکی از ارکان حج است از کجا در آمده؟

می گویند از سنت پیامبر(ص). اما باید گفت: چگونه چیزی که در قرآن فقط گناه نبودن آن آمده، در سنت پیامبر(ص) واجب و از ارکان شمرده شده است؟ در کدام حکم از احکام اسلام چنین تعارضی وجود دارد (غیر از قصر نماز و سعی صفا و مروه) قرآن در همۀ احکام دستور داده، امر کرده، فرمان داده، چرا در این دو مسئله فقط و فقط به گناه نبودن این دو عمل، می پردازد؟!؟!

2- لابد کسانی گفته اند که سعی بین صفا و مروه گناه است که قرآن می گوید گناه نیست. کاملاً روشن است که پیامبر(ص) سعی را تشریع و واجب کرده و چون نام سعی بین صفا و مروه در قرآن نیامده بود، عده ای زیر بار این تشریع نمی رفتند که آیه به کمک پیامبر می آید و می گوید: نه، سعی گناه نیست. و در این صورت است که معنی آیه روشن می شود و با وجوب سعی تعارض و تناقض پیدا نمی کند، و قرآن می گوید: این که پیامبر ما سعی را واجب کرده، گناه نیست.

در متون شیعه حدیث دیگر داریم: از زراره و محمد بن مسلم، می گویند از امام باقر(ع) پرسیدیم: چه می فرمائید در نماز سفر؛ چگونه است و چه مقدار است؟؟

فرمود: خداوند در قرآن می فرماید: «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ»، پس قصر در نماز سفر واجب شده است همان طور که در حضر نماز تمام واجب است.

گفتیم: خدا فرموده است اگر قصر بخوانید گناه ندارد و نفرموده است آن را قصر بخوانید، با این بیان چگونه قصر را واجب کرده است؟

فرمود: درباره صفا و مروه «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» مگر نمی بینید طواف (سعی) آن دو واجب است؟ زیرا خداوند آن (سعی) را ذکر کرده و پیامبرش آن را عملاً مقرّر کرده است. و همین طور قصر نماز در سفر چیزی است که پیامبر(ص) آن را عملاً مقرر کرده و خداوند متعال آن را در کتابش ذکر کرده است[6].

توضیح: 1- در این حدیث با این که محور بحث امام باقر(ع) با زراره و محمد بن مسلم، حکم فقهی است نه محور تاریخی و نه شأن نزول آیه، اما دربارۀ هر دو جملۀ «لا جناح» ما را به چگونگی تاریخی نزول هر دو آیه راهنمائی می کند، به جملۀ «خدا در کتابش آن- سعی- را ذکر کرده» توجه کنید؛ زراره و محمد بن مسلم می گویند: خداوند در این آیه قصر را واجب نکرده است.

اما در جواب شان می گوید: درست است آیه فقط آن را «ذکر» کرده امّا پیامبر(ص) آن را هم تشریع کرده و هم به آن عمل کرده است.

سپس در آخرین جمله می فرماید: «پیامبر(ص) آن را تشریع و عمل کرده و خدا آن را در قرآن ذکر کرده است».

امام(ع) می فرماید: هر دو حکم را پیامبر(ص) تشریع کرده و هر دو «صنع پیامبر است» قرآن نیز نامی از آن ها برده است.

و صد البته خود سازمان کلام آیه، نشان می دهد که صنع پیامبر(ص) قبل از نزول آیه بوده است که تأیید آن صنع و دفع اشکال متمرّدان است و الاّ باز همان سؤال سر جای خود می ماند.

پرسش: پس چرا زراره و محمد بن مسلم دوباره آن سؤال را تکرار نکردند؟

پاسخ: اولاً: گفته شد که محور بحث امام(ع) و آن دو، احکام فقهی است، نه بحث در شأن نزول و چرائی نزول و چگونگی نزول. و در بحث فقهی وقتی که از امام شان می شنوند این دو حکم صنع و تشریع پیامبر(ص) بوده، برای شان کافی است. آن دو در برابر تشریع پیامبر(ص) و سخن امام باقر(ع) متعبد هستند و مانند کابالیست ها نیستند که تشریع پیامبر(ص) را نپذیرند.

پرسش: ظاهراً در میان احادیث شیعه حدیثی نداریم که بگوید: قصر نماز و سعی صفا و مروه را اول پیامبر(ص) تشریع کرده و چون عده ای آن را نمی پذیرفتند، آیه آمده است(!).

پاسخ: اولاً: مگر قرار است خود قرآن را نادیده بگیریم؟! خود آیه ها به طور دقیق دلالت دارند که ابتدا پیامبر(ص) تشریع کرده سپس آیه ها آمده اند، اگر آیه ها پیشتر آمده باشند، تشریع پیامبر(ص) معارض آن ها می شود. شما هیچ دلیلی ندارید که اول خداوند این دو حکم را مستحب (بل فقط جایز، بل مکروه) دانسته سپس رسولش آن دو را واجب کرده است.

امام باقر(ع) در ادامۀ همین حدیث می گوید: رسول خدا(ص) به «ذی خشب» که24 میل با مدینه فاصله دارد مسافرت کرد، در آن جا نماز را قصر کرد و روزه اش را شکست. عده ای روزۀ شان را نشکستند پیامبر(ص) آنان را «العصاۀ- متمرّدان» نامید. و آنان متمرّدان هستند تا روز قیامت، و ما فرزندان آنان و فرزندان فرزندان شان را تا امروز می شناسیم[7].

این حدیث به صراحت می گوید که عدّه ای در مقابل صنع و تشریع پیامبر(ص) تمرّد کردند. و بدیهی است که اگر آیه پیش از تشریع آمده بود، نمی توانستند تمرّد کنند.

و این با همان حدیث «العصاۀ» که از صحیح مسلم نقل کردیم کاملاً تطابق دارند.

اشکال: ممکن است آیه پیش از تشریع آمده و آنان که به زیر بار تشریع پیامبر(ص)
نمی رفتند می گفتند: خدا جایز کرده اما پیامبر واجب کرده ما به سخن خدا عمل می کنیم نه به سخن پیامبر.

جواب: باصطلاح، مرحباً بناصرنا؛ اگر این فرض را بپذیریم باز نتیجه همین می شود که متمرّدان میان کلام خدا و کلام رسولش تفکیک می کردند و امر رسول را غیر از امر خدا دانسته و در برابرش تمرّد می کردند. اما همان طور که بیان شد همۀ ادلّه و شواهد و نیز بررسی روند تشریعات پیامبر(ص) اثبات می کنند که تشریع پیش از نزول آیه ها بوده است.

[6] آیه7 سورۀ حشر

[7] آیه36 سورۀ احزاب

[3] صحیح مسلم، ابواب صوم و رمضان، ج1 ص141- 142 ط دارالجلیل، بیروت

[4] آیه101 سورۀ نساء

[5] آیه158 سورۀ بقره

[6] بحار، ج2 ص276، ج26

[7] من لا یحضره الفقیه، ج1 ص279، باب: الصلاۀ فی السفر، ط دارالاضواء، بیروت

منبع:کابالیسم و پایان تاریخش ص504-515 با تلخیص و ویرایش

http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2185&level=4&subid=2185#_ftnref3


برچسب‌ها: عقاید شیعه, شیعه
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۵ساعت 2:52  توسط sultan  | 

در آیاتی از قرآن کریم(30روم/159انعام) به مسلمانان هشدار داده شده که فرقه فرقه نشوید و از تحزب دوری جویید؛ که این آیات دستاویزی شده که ناآگاهان از روند تاریخ اسلام،شیعه را مسئول تحزب و تفرقه و ایجاد مذاهب متعدد بدانند.

در مطلب ذیل که خلاصه ای از کتاب "کابالیسم و پایان تاریخش" پاسخ این شبهه داده می شود:

 

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيم» ای آنان که ایمان آورده اید از اکثر ظنّ ها پرهیز کنید زیرا برخی از ظن ها گناه است، و دربارۀ همدیگر تجسس نکنید، و برخی از شما غیبت برخی دیگر را نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت بدن مردۀ برادرش را بخورد، پس بد می دارید آن (خوردن) را. بترسید از خداوند، خداوند توبه پذیر و بخشنده است.

تجسّس برای کشف نقطۀ ضعف های طرف مقابل در درون امّت، حرام است خواه در رقابت های سیاسی باشد و خواه در دیگر رقابت ها. و خواه کسی دچار بیماری روانی عیبجوئی باشد. و اگر تجسس کننده توبه کند خداوند توبه پذیر و رحیم است.

غیبت و تحزب: غیبت که گناه کبیره است از ملازمات لا ینفک تحزب است. امکان ندارد که دو حزب در میان امت باشد و هر دو حق باشند. یا هر دو باطل اند، یا یکی از آن دو باطل و دیگری حق است.

امّا این تحریم نظر اسلام است در عرصۀ «حقیقت». وقتی که «واقعیت» بر خلاف حقیقت شود، صورت مسئله چگونه
می شود؟

یک پیامبر بود با یک امتش، و حق و حقیقت این بود که نمی بایست در میان امت، حزبی به وجود آید. اما در واقعیت حزب را به وجود آوردند. در این صورت بخش دیگر امت نیز قهراً یک حزب می شود. و این یک اصل مسلّم ریاضی است که دوگانگی بدون دو گانگی نمی شود.

قطعاً حزبی که تاسیس شده راه و هدف خاصی دارد که از دیگران جدا شده است، با پیدایش آن، طرف دیگر که با آنان همقصد و دارای یک نیت و هدف نیستند، قهراً حزب دوم می شوند.

پس آن که حزب تاسیس می کند (خواه به طور رسمی و اعلام شده و خواه بی نام و بدون تابلو و به طور خزنده) مرتکب این حرام بزرگ شده است.

تجسس: یکی دیگر از ملازمات لا ینفکّ تحزب، تجسس است. مگر امکان دارد که حزبی وجود داشته باشد و از بخش دیگر جامعه تجسّس نکند.

در قرآن حدود20 مورد واژۀ حزب و احزاب آمده که18 مورد آن در کاربرد و معنی منفی و منفور است، تنها دو مورد آن به معنی مثبت آمده که مراد همان «حزب شدن قهری» است. و این غیر از آیه هائی نیز هستند که با الفاظ دیگر تحزب را نکوهش می کنند.

بنابر این حزب در اسلام حرام، منفور و ممنوع است، لیکن پس از پیدایش یک حزب، حزب شدن بخش دیگر که قهری است یک موضوع طبیعی است والاّ باید این بخش از جامعه نیز پیرو حزب تاسیس شده شوند.

تحزب در حدیث: 

تحزب در حدیث نیز نکوهیده و تحریم شده است؛ امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه می فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالَاةِ أَحْزَابا»[1]: بدانید شما بعد از مدنیت گرائی به بادیه نشینانی[اعراب] تبدیل شده اید و پس از همگرائی به احزاب تبدیل شده اید.

توضیح:

1- علی(ع) تحزب را ضد تمدن و مدنیت می داند. دقیقاً بر خلاف نظریه پردازان تاریخ و جامعۀ کابالیسم امروزی. به آن مردم که شهر نشین بودند نه بادیه نشین،
می گوید: در عین شهر نشینی روند بادیه نشینی را اختیار کرده اید. تحزب را مصداق «التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَة» می داند.

2- تحزب را ضد همگرائی می داند.

...به هر صورت، «حزب قهری» که به شرح رفت، همیشه صحیح و درست است لیکن سخن این است که کدام حزب، حزب قهری است.

حزب در واقعیت تاریخ اسلام: وجود حزب در میان امت پیامبر اسلام(ص) یک واقعیت انکار ناپذیر است حتی در قبل از هجرت که امت به صورت یک گروه اندک بود، تحزب شروع شد. به خوبی و کاملاً روشن است: از روزی که عمر مسلمان شد دو گونگی در میان آن امت کوچک پدیدار گشت؛ ابوبکر و عمر به عنوان دو یار همدل، و این با هم بودن شان به طور متفاوت از دیگران، و به شکل فراز، تعیّن یافت. این واقعیتی است که هیچ عاقلی نمی تواند منکر آن باشد. کسی با کسی رابطۀ سروسرّی نداشت غیر از این دو نفر. این روند و روال صورت ویژه و ماهیت ویژه به خود گرفت.

جریانی که آن دو جناب به راه انداختند به یک حزب کامل تبدیل شد، آنان که عضو آن حزب نبودند «حزب قهری» شدند. وقتی که چنین واقعیتی در عینیت امت پدید گشت، آن چه از زبان رسول خدا(ص) در قالب «شیعۀ علی» آمده ناظر به این واقعیت است.

شیعه یعنی حزب، همان طور که دربارۀ ابراهیم(ع) می فرماید «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ»[2]: ابراهیم از شیعه نوح بود. و دربارۀ موسی(ع) می فرماید: «هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ»[3]: این یکی از شیعیان موسی بود و دیگری از دشمنان او.

ابن حجر هیتمی در کتاب «الصّواعق المحرقه»- صاعقه هائی که (شیعیان را) می سوزاند- پس از نقل حدیث هائی از رسول خدا(ص) دربارۀ تأیید شیعۀ علی و تاکید بر این که شیعیان علی(ع) به فوز می رسند، می گوید: مراد رسول خدا(ص) ما اهل سنت هستیم نه آنان که خود را شیعۀ علی نامیده اند.

در زمان پیامبر(ص) با توجه به این واقعیت و «حزب قهری» شدن دوستان علی(ع)، اینان پیش از آن «حزب تاسیسی» دارای نام و عنوان شدند و حزب تاسیسی هیچ نامی برای خود عنوان نکرده بود. این کار را پیامبر(ص) کرد تا حمایتی از علی(ع) و پیروانش برای آینده کرده باشد.

حزب تاسیسی همچنان بی نام کار خود را می کرد و در سقیفۀ بنی ساعده قدرت را به دست گرفت. باز همچنان بی نام و بدون عنوانِ رسمیِ اعلام شده، پیش می رفت زیرا این روش به نفع شان بود.

پس از آن که عثمان با حضور برخی از صحابه و با اقدامات عملی برخی دیگر از صحابه، به قتل رسید، حزب تاسیسی نام خود را اعلام کرد و عنوان «شیعه عثمان» به خود گرفت. متون قدیمی پر است از این اصطلاح. و هرگز اصطلاح یا عنوان «سنی» و «اهل سنت» وجود نداشت.

در زمان قیام شیعیان وصایتی[4]، بنی عباس به امامت رسیدند و شیعۀ عثمان را متلاشی کردند. آل فاطمه و شیعیان علی(ع) را نیز می کشتند که مهدی سومین خلیفه عباسی خود و بنی عباس و پیروانشان را از اصطلاح شیعه خارج کرد. زیرا او نمی توانست با آن همه کشتار آل فاطمه(ع) و شیعیان ولایتی، باز مدعی تشیع باشد. اصطلاح «سنّی» را درآورد.

بنی عباس تا آن روز مدعی «وصایت» بودند و برای خود شان سلسلۀ وصایت درست کرده بودند که به محمد حنفیه و علی(ع) می رسید. مهدی عباسی ادعای وصایت را کنار گذاشت و گفت: ما نیز بر همان سنت گذشتگان، خلیفه هستیم یعنی همان طور که ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه و... بدون وصایت خلیفه بودند، ما هم همان طور خلیفه هستیم. با این اقدام او، همۀ مسلمانان زیر عنوان «سنّی» و «اهل سنت» قرار گرفتند غیر از شیعۀ ولایتی. از آن تاریخ به بعد اصطلاح شیعه عثمان، از بین رفت و عثمانی و عباسی همگی تحت عنوان «سنّی» قرار گرفتند. و این بود سرانجام حزبی که ابوبکر و عمر تاسیس کرده بودند.

در این اقدام مهدی عباسی، مراد از سنت، سنت پیامبر(ص) نبود بل سنت جاریۀ مردم و خلافت بود که بعدها تصور کردند که مراد سنت پیامبر(ص) است.

پس از مهدی، هادی عباسی راه پدر را رفت، در زمان هارون قیام ها شروع شد. زیرا خلافت بدون وصایت، آنان را با همان مشکل مشروعیت روبه رو می کرد که بنی امیه با آن روبه رو بودند. بیشتر قیام ها در همان خراسان رخ داد که هارون مجبور شد خود به سوی خراسان برود و در همان مسافرت از دنیا رفت. مأمون به تشیع وصایتی برگشت و شعار «الرِّضَى مِنْ آلِ مُحَمَّد» را از نو زنده کرد و از امام رضا(ع) خواست که در خلافت شریک باشد و لقب «رضا» را به آن حضرت داد.

از جانب دیگر پدیدۀ «واقفیّه» اکثریت شیعه ولایتی را به سوی دیگر برده بود و تقریباً امام رضا(ع) منزوی شده و امامت بی مشتری مانده بود. امام با مسافرت به خراسان رودخانه ای عظیم از امامت از مدینه تا مرو، به راه انداخت و تشیع ولایتی را از نو زنده کرد. که ماجرا به «احیای تشیع ولایتی» انجامید[5].

[1] نهج البلاغه: ابن ابی الحدید، خطبۀ238- فیض، خطبۀ234

[2] آیه83 سورۀ صافات

[3] آیه15 سورۀ قصص

[4] شیعه از آغاز دو جریان فکری است (بلی در عرصۀ واقعیت چنین است): ولایتیان و وصایتیان رجوع کنید کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» سایت بینش نو

[5] این موضوع را در نوشته های دیگر شرح داده ام؛ از جمله در کتاب «مکتب در فرآیند تهاجمات تاریخی»

[6] آیه2 سورۀ نصر

[7] تفسیر «نورالثقلین» و تفسیر «البرهان» ذیل همین آیه- در اکثر متون تفسیری سنیان شأن نزول این آیه های اخیر به حساب بادیه نشینان گذاشته شده با وجود شعر معروف عمّار

منبع:کابالیسم و پایان تاریخش ص560-567

http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2188&level=4&subid=2188#_ftnref7

 همچنین بنگرید به :

شیعه پیروان حقیقی پیامبر(ص)


برچسب‌ها: عقاید شیعه, شیعه
 |+| نوشته شده در  جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ساعت 19:29  توسط sultan  | 

قرآن: «وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى‏ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرا»[1]: و هر کس مخالفت کند با رسول خدا پس از آن که راه هدایت برایش روشن شده، و پیروی کند راهی غیر از راه مؤمنان را، بر می گردانیم او را به سوی آن چه دوست می دارد، و رهایش می کنیم به دوزخ و بد سرانجامی است دوزخ.

بلی همیشه کابالیست ها راه حق را شناخته و به طور آگاهانه با آن مبارزه کرده اند، همان طور که ابلیس کاملاً حق را از ناحق می شناسد.

پرسش بزرگ:  سنیان وقتی که با مباحث مستدل که با دلایل متقن و روشن از نصوص خودشان و از متون معتبر خودشان روبه رو می شوند، در مانده شده و پاسخی نمی یابند تنها می گویند: اگر ابوبکر و عمر چنین بودند پس چرا رسول خدا(ص) آنان را از جامعۀ نوپای خود و از امت خود، حذف نکرد؟ مگر قدرت پیامبر(ص) به آنان نمی رسید؟

پاسخ: موسی(ع) نیز سامری را نه اعدام کرد و نه حذف کرد. و همین طور عیسی(ع) آن فرد سیزدهم را که خائن بود و پولس را نیز حذف نکرد. و همین طور دیگر پیامبران. و چرائی این رفتار انبیاء بدین شرح است (البته بخشی از علت ها نه همۀ آن ها):

1- انسان به عنوان «فرد» مختار آفریده شده تا خود راه خود را انتخاب کند. اگر بنا بود به زور و جبر هدایت شود، نیازی، جائی و حکمتی برای آفرینش او نبود. زیرا پیش از آن فرشتگان آفریده شده بودند و بر اساس آفرینش شان گناه نمی کنند و از گناه کردن نا توان هستند.

2- ... «ارسال رسل فضل است» یعنی فوق عدالت است و لذا «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ»[2] و «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبين»[3] و «ما عَلَيْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبين»[4].

و آیه های متعدد دیگر.

3- و همین طور است انسان به عنوان «جامعه» که جامعه نیز مختار است. ...در «انسان شناسی» اسلام، جامعه شخصیت دارد. خطاب به جامعه می گوید:

«فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبين»[5]: اگر به پیام ما پشت کنید، بدانید که آن چه بر عهدۀ رسول ما است فقط بلاغ مبین است. و می گوید: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبين»[6]. و باز می فرماید: «وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغ»[6].

«فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبين»[7]. بویژه آیه48 سورۀ شوری که می گوید: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغ»: اگر به پیام ما پشت کنند، پس نفرستادیم تو را که حفیظ شان باشی. یعنی تو مسئول حفظ آنان نیستی که منحرف نشوند. و می فرماید «وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً»[8].

و توضیح می دهد که اگر بنا بود خود ما مردم را در راه هدایت حفظ کنیم و نگه داریم اراده و مشیت و قضاء می کردیم که همۀ شان هدایت شوند و نیازی به ارسال رسل نبود: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً»[9].

اگر بنا بود خداوند یا پیامبر(ص) به حکم و اذن خدا آنان را حذف کند، بهتر بود که اساساً ابلیس و شیاطین را حذف می کرد. و چرائی وجود ابلیس در «مبحث شماره 3: فلسفۀ وجودی ابلیس» گذشت.

3- انبیاء هدایتگر و هادی هستند، هدایت به معنی «ارائۀ طریق»، نه به معنی «ایصال به مطلوب» که قلب و دست هر کس و هر جامعه را از گناه کردن ببندند، سپس دست شان را بگیرند و به داخل بهشت ببرند.

4- و اساساً مسئله با حذف کردن و یا اعدام کردن حل نمی شد؛ زیرا ابلیس فوراً کسی یا کسان دیگر را به جای آنان می کاشت، و پیامبر(ص) می بایست هر چند روز یک بار (نعوذ بالله) به «تصفیه استالینی» می پرداخت.

5- اگر موسی(ع) سامری را اعدام می کرد، ابلیس یک سامری جدید به میدان می فرستاد، برای موسی باقی ماندن سامری بهتر بود از پیدایش یک نهضت ابلیسی جدید. ... همین طور پیامبر اسلام، شاید اگر کسان جدیدی می آمدند، دین پیامبر(ص) را مانند دین عیسی(ع) در همان صدر اسلام از بین می بردند. رسول خدا اینان را تا جائی کنترل کرد که دستکم اسلام بماند گرچه با نفوذ کابالیسم به محتوایش.

6- حفاظت از دین و حفیظ بودن نسبت به هر کس یا جامعه، دو مقولۀ جدا هستند؛ حفاظت از دین بر هر کس لازم و واجب است. رسول خدا(ص) با کل وجودش از دینش حفاظت می کرد از هیچ فداکاری ای فرو گذار نبود، خود و اولادش را فدای دین کرده بود و دقیقاً می دانست که نفوذ کابالیسم چه بلائی بر سر اهل بیت خودش خواهد آورد، مطابق نقل سنّی و شیعه از کشته شدن فرزندش حسین(ع) بارها خبر داده بود. امّا قرار نبود اختیار بشر را به جبر تبدیل کند. و این «اصل» اصلی است که نبوت ها بر آن مبتنی است.

7- انبیاء، شاه نیستند تا خواسته های خودشان را به ضرب شمشیر در میان اصحاب و امت خودشان، پیاده کنند. و لذا نیات، خواسته ها، آرزوها و ایدئولوژی های هیچ پادشاهی به صورت فرهنگ مداوم در نیامد. نادر همان روز که کشته شد همۀ افکار و ایده هایش از بین رفت. همین طور ناپلئون و... اما راه پیامبران ماندگار شد گرچه توام با نفوذ سهمگین کابالیسم. دین هر پیامبری دستکم به صورت یک «رگه ای از حق» در جامعه بشری ماند و موجب این همه خوبی ها، نزاکت ها، رفتارهای انسانی گشت که اگر همین تاریخ را که ماهیتاً کابالیسم است بررسی کنید و در ذهن تان تصور کنید: اگر نبوت ها نبودند ماهیت این تاریخ چه می شد؟ مصداق اتّم «يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» می گشت و غیر از فساد محض، و خون ریزی محض، و خوردن انسان ها همدیگر را، چیزی نمی ماند.

[1] آیه115 سورۀ نساء

[2] آیه99 سورۀ مائده

[3] آیه54 سورۀ نور- و آیه18 سورۀ عنکبوت

[4] آیه17 سورۀ یس

[5] آیه92 سورۀ مائده

[6] آیه20 سورۀ آل عمران

[7]آیه12 سورۀ تغابن

[8]آیه80 سورۀ نساء

[9] آیه107 سورۀ انعام

منبع: کابالیسم و پایان تاریخش ص 489-493

http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2184&level=4&subid=2184#_ftnref6


برچسب‌ها: عقاید شیعه, شیعه
 |+| نوشته شده در  جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ساعت 3:48  توسط sultan  | 
  بالا