|
مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
|
||
|
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی |
تحریک نشاط در محیط کار به وسیله «مثلاً» موسیقی، تغذیۀ ویژه، تهویه خاص، خیال انگیزی، و با هر وسیلۀ دیگر از آن جمله یادآوری خاطرات، هیچکدام از مصادیق رشاد نیست. این قبیل وسایل، در این مبحث همگی تحت عنوان «مخدّر» قرار می گیرند، هیچ نتیجۀ رشادی ندارند بل «داشته های فرد» را فشرده کرده و در کوتاه مدت مصرف می کنند. اگر نیروی کار امروز در اثر این نشاط، بهتر یا بیشتر کار کند، از نیروی کاری فردایش، کاسته خواهد شد.
اما این قبیل وسائل پس از حضور عنصر رشاد، در یکی از دو صورت می تواند اثر مثبت بدهد:
صورت اول: وسائل مذکور عامل تحریک غرایز گردد. در این صورت، نشاط نه فقط کاذب بل خطرناک می شود. زیرا «کار» از فطریات است و غرایز انسان بر علیه کار است؛ غریزۀ هیچ کسی از کار خوشش نمی آید. و چنین نشاطی با رشاد تضاد دارد.
صورت دوم: تحریک فطریات انسان با وسائل مذکور: این نیز بر دو نوع است:
الف: تحرّک همراه با آرامش.
ب: تحرّک متضاد با آرامش. این نوع نیز خطرناک است هم برای کار، هم برای رشاد و هم برای خود عامل کار.
و لذا در اسلام موسیقی به دو نوع تقسیم می شود «طرب انگیز» و «غیر طرب انگیز». اولی حرام و دومی حلال است. لطفاً به معنی «طرب» توجه کنید:
لغت: طَرِب طرباً: اهتزّ و اضطراب فرحاً او حزناً: از حالت طبیعی خارج شد خواه به سوی شادی باشد و خواه به سوی حزن.
طرب یعنی خروج از حالت نرمال طبیعی و قرار گرفتن در حالت مصنوعی که به وسیلۀ موسیقی ایجاد می شود. و این یعنی «حالت تخدیری». خواه این حالت تخدیری مصنوعی، شادی باشد و خواه غم.
از نظر اسلام هر چیزی که ارادۀ انسان را دگرگون کند، حرام است. از انسان منهای اراده، انسان نمی ماند.[1] هم موسیقی ای که نشاط مصنوعی تخدیری آورد حرام است و هم موسیقی ای که حزن مصنوعی تخدیری بیاورد.
تبصره: از این نوع موسیقی ها، تنها موسیقی حماسی نظامی حلال است آن هم فقط در میدان دفاع.
موسیقی ای که آرامش شخصیت را برهم نزند (طرب آور نباشد) حلال است و می تواند کمک کنندۀ روند رشاد نیز باشد.
دامداران می گویند: نوعی موسیقی هم در جریان شیر پستان گاو تأثیر دارد و آن را روان می کند و هم به کمیت آن می افزاید. اولاً: حتماً این موسیقی از نوع آرام آن است وگرنه گاو را دیوانه می کند. و ثانیاً: انسان گاو نیست، فطرت هم دارد.
اسلام و مبانی مدیریت،ص306-307
[1] حتی شطرنج به عنوان شطرنج حرام است نه به عنوان آلت قمار. هر چیز می تواند آلت قمار باشد حتی حبه های قند و چوبه های کبریت. آلت قمار آن است که فقط برای قمار ساخته شوند. شطرنج از این قبیل نیست. ولی چون مخدّر است، حرام است.
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُون»:[1] اگر اهل جامعه ها ایمان می آوردند و تقوی می ورزیدند، برکات آسمان و زمین را بر آنان می گشودیم، ولی آنان حقیقت را تکذیب کردند، ما هم آنان را به پیامد اعمال شان گرفتار کردیم.
قُریا: جمع قریه.
قریه: مجتمع زیستی انسان. خواه یک دهکدۀ کوچک باشد، یا قصبه، یا شهر، یا یک جامعه.
برکت: بهره وری کامل از یک «چیز مستعد نفع» اعم از کانی ها، هر محصول کشاورزی، صنعتی، بویژه بهره وری کامل از نیروی انسانی با شیوۀ انسانی. مدیریت اگر عنصر رشاد را در خود داشته باشد برکت در کار و برکت در نیروی انسانی و برکت در هدف را خواهد داشت.
تقویا: زندگی مطابق اقتضاهای روح فطرت، و «خودپائی» از سلطۀ غرایز بر شخصیت.
ایمان: انتخاب بستر و مسیر شریعت الهی برای زندگی مطابق روح فطرت.
اسلام و مبانی مدیریت،ص305
[1] آیۀ 96 سورۀ اعراف.
نظم زمانی: در اسلام یکی از عناصر فلسفۀ وجودی نماز، «نظم زمانی» است؛ انسان باید همیشه و همواره به حرکت زمان توجه داشته باشد و کارهایش را مطابق آن، نظم دهد. فردی که وقت و زمان خود را بی معیار و بدون مقیاس می گذراند، اصلی ترین عنصر نظم را از دست می دهد. نماز در فاصلۀ هر چند ساعت زنگ هشدار را به صدا در می آورد. و مهم تر این که خود نماز را روی ریل دقیق نظم قرار داده است که اگر یک خلل جزئی در آن پدید آید باید فوراً ترمیم شود، و اگر یک خللی در اصول (ارکان) آن رخ دهد، باید از نو اعاده شود.
اسلام سعی دارد که رابطۀ انسان با زمان، در شخصیت درونی او به طور فعال جای بگیرد.
برخی از آنان که تربیت شان، سطحی و ژورنالیستی است، می گویند: روزانه چند بار نماز!؟ توجه ندارند همان طور که در بالا به شرح رفت، ایجاد نظم در زیست فردی، بس سخت و مشکل است چه رسد به نظم گروه، تیم و سازمان.
نظم مکانی: اسلام نماز را بدون نظم مکانی نیز نمی پذیرد؛ حرکات ناموزون در مکان را مردود می داند. و در نماز گروهی (جماعت) نیز باید هر کس نظم مکان را دقیقاً رعایت کند؛ قیام هر کس در جایگاه خود، با نظم دقیق. به حدیث زیر توجه کنید:
«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِه يُسَوِّي صُفُوفَنَا حَتَّى كَأَنَّمَا يُسَوِّي بِهَا الْقِدَاحَ حَتَّى رَأَى أَنَّا قَدْ غَفَلْنَا عَنْهُ ثُمَّ خَرَجَ يَوْماً فَقَامَ حَتَّى كَادَ أَنْ يُكَبِّرَ فَرَأَى رَجُلًا بَادِياً صَدْرُهُ فَقَالَ عِبَادَ اللَّهِ لَتُسَوُّونَ صُفُوفَكُمْ أَوْ لَيُخَالِفَنَّ اللَّهُ بَيْنَ وُجُوهِكُم»:[1] رسول خدا در نماز، صفوف ما را طوری منظم می کرد که گوئی میله هائی را (در کنار هم) مرتب می کند، تا آن که دید ما از آن (نظم مورد نظر او) غافل شده ایم. سپس روزی (برای نماز) بیرون آمد و خواست تکبیرة الاحرام بگوید که دید مردی سینه اش را جلو آورده است. فرمود: ای بندگان خدا، صفوف خود را منظم کنید وگرنه خداوند شما را از همدیگر رو گردان می کند.
جملۀ اخیر (وگرنه خداوند شما را از همدیگر رو گردان می کند)، عدم نظم در نماز را موجب اختلاف و منشأ «از هم پاشیدگی» گروه، تیم، سازمان و امّت (جامعه) می داند. پس نماز به ویژه نماز جماعت- علاوه بر هر عنصر دنیوی و اخروی دیگر- عامل تربیت فردی و جمعی در جهت نظم زمانی و مکانی است. و این است پایگاه مدیریت زمانی و مدیریت مکانی در مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام.
اسلام و مبانی مدیریت،ص 289-290
[1] تنبیه الخواطر، ج 2 ص 267- میزان الحکمة، ج 12 ص 268.
در بینش ادیان پیشین و نیز سنیان، دجال یک شخص است. اما با یک نگرش تحقیقی در احادیث شیعه، دجال یک شخص نیست، یک فرهنگ است؛ فرهنگ تک چشم که فقط آنچه می بیند غریزه و غرایز است و از فطریات غافل است؛ نگرش و بینشی که بر کلّ جامعۀ جهانی مسلط می شود.
اسلام و مبانی مدیریت،ص280
اسلام «دنیا گرائی» را محکوم می کند و اگر در جائی نیز «دنیا» را نکوهش کرده مراد همان دنیا گرائی است نه خود دنیا و نعمت های دنیا. اینهمه منت گذاری نعمت ها که در قرآن و حدیث آمده، به خاطر ارزش و اهمیت اساسی نعمت های دنیوی است. یک عبارت زیبائی در یک مقاله ای خواندم: اسلام نه دنیا را نکوهش می کند و نه ارزش نعمت های آن را پائین می آورد، بل ارزش انسان را بالا می برد که خود را ارجمندتر از آن ببینند که قیمتش شکم و شهوت باشد.
اسلام و مبانی مدیریت،ص279
واژۀ «نفس» در مکتب قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)معانی و کاربردهای متعدد دارد:
1- نفس= «کس»: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً..... فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً»:[1] هر کس، کسی را بکشد مانند آن است که همۀ مردم را کشته است.
2- نفس= «خود»: «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»:[2] هر کس از حدود خدا تجاوز کند، به «خود»ش ستم کرده است.
3- نفس امّاره= روح غریزه: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء».[3]
4- نفس لوّامه= روح فطرت: «وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة».[4]
5- نفس= شخصیت درون: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى- فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»:[5] و اما کسی که از مقام خدایش خوف داشته باشد و «شخصیت درونش» را از هوی گرائی باز دارد (و عقل گرا باشد)- پس بهشت جایگاه او خواهد بود.- چگونگی این نفس از چگونگی تعامل دو روح غریزه و فطرت، حاصل می شود.
انسان و مبانی مدیریت ص277
[1] آیۀ 32 سورۀ مائده.
[2] آیۀ 1 سورۀ طلاق.
[3] آیۀ 53 سورۀ یوسف.
[4] آیۀ 2 سورۀ قیامت.
[5] آیه های 40 و 41 سورۀ نازعات.
...کدام مدیر است که در مدیریت او بحران پیش نمی آید؟ مدیر چه شرایطی باید داشته باشد تا در گروه تحت مدیریت او بحرانی رخ ندهد؟
چند خُلق منفی هست که اگر در مدیر باشند گروهش دچار بحران می شود:
1- خُلق خشن.
2- عدم خُلق دلسوزی.
3- خُلق سنگدلی.[1]
و چند خُلق مثبت هست که اگر مدیر دارای آن ها باشد از بحران آسوده می شود:
1- لِینَت رفتاری= نرمخوئی معطوف به هدف.[2]
2- دلسوزی: افراد تحت مدیریت نه سنگ هستند و نه گیاه و نه حیوان، حتی گیاه و حیوان نیز نیازمند دلسوزی هستند.
3- پرهیز از سنگدلی: لیکن بسی دشوار است که خلق سنگدلی در شخصیت کسی باشد و او بتواند از آن پرهیز کند، زیرا «پرهیز» یک رفتار است و سنگدلی یک خصلت درونی؛ خصلت درونی را باید اصلاح کرد و این جا، جای پرهیز نیست.
اساساً فرد سنگدل نباید در سمت مدیریت قرار گیرد حتی در سمت مدیریت جنگ.
4- عفو و بخشش اشتباه و خطا- باز هم معطوف به هدف.
5- مشورت با اعضا در امور- باز هم مشورت معطوف به هدف-[3] و این بس مهم است و در پیشگیری از بحران بالاترین تأثیر را دارد.
قرآن: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين».[4] همۀ خُلق های پنجگانۀ بالا در این آیه آمده اند.[5]
و همین خصلت ها و اِعمال آن ها، اصول مدیریت بحران در حین بحران نیز هستند. لیکن در مرحلۀ بحران یک عامل ششم نیز باید در موضع خودش، اِعمال شود و آن عبارت است از:
6- حکمیت: اگر در حل بحران، اصول پنجگانۀ فوق، سازگار نگشت، نوبت به حکمیت می رسد. اما حکمیت بر دو نوع است:
الف: حکمیت یکجانبه: در یک جانب خود مدیر باشد و در جانب دیگر نماینده (یا نمایندگان) گروه. چنین حکمیتی باید در حضور گروه یا اکثریت گروه انجام یابد. زیرا در این مرحله، عرصه برای بدگمانی ها و شک های منفی، در حادترین صورت آماده می شود. و اگر این حکمیت بدلیل بدگمانی های اعضا نسبت به جلسۀ حکمیت، شکست بخورد، شدید ترین لطمه به روح افزائی لازم وارد می شود و دیگر برگردانیدن این آب رفته به جوی مورد نظر مدیریت، بس دشوار، بل گاهی غیر ممکن می شود. و در صورت ادامۀ کار گروهی به طور روز افزون شدیدتر خواهد شد. و مدیریت این بحران از مدیریت اصل بحران دشوارتر و دست نیافتنی تر خواهد بود.
ب: حکمیت دو جانبه: این بهترین نوع حکمیت است؛ که نماینده یا نمایندگان گروه با نماینده یا نمایندگان شخص مدیر، جلسه حکمیت را تشکیل دهند.
تأکیداً تکرار می شود: نماینده یا نمایندگان شخص مدیر. نه نماینده ای از نهاد دیگر یا از مؤسسۀ دیگر، حتی نه از شرکت یا شخص و یا مؤسسه ای که اصل گروه ذاتاً وابسته به آن است. زیرا در این صورت اساس مدیریت مدیر متزلزل شده و ادامۀ کار برایش سخت دشوار و گاهی غیر ممکن خواهد بود؛ همواره چشم گروه از روی مدیر پل زده و به آن مرکز دیگر دوخته خواهد شد. مدیری که از رویش پل زده شود، دیگر مدیر نیست.
و اگر شرایط طوری باشد و شقاق در حدی عمیق باشد که ضرورت دخالت مؤسسۀ دیگر را ایجاب کند، بهتر است مدیریت در حین بحران یا پس از مدت کوتاهی پس از حل بحران عوض شود.
و به هر صورت، حکمیت آخرین ره چاره است و نباید اولین ره چاره یا ره چارۀ «میان بحران»ی باشد.[6]
سازنده ترین عامل در بحران: وقار و صبر، و پرهیز از خودباختگی، ضروری ترین و سازنده ترین عامل در مهار بحران است. و نکته این است که «پرهیز» به هر معنی، از موارد ارادی بشر است، اما وقار و صبر دو خُلق شخصیتی هستند و کسی که ضعف شخصیتی داشته باشد، فاقد ارادۀ پرهیز از خود باختگی خواهد بود. پس مدیر باید ذاتاً و شخصیتاً اهل وقار و صبر باشد تا دچار خود باختگی نباشد. این عامل از شرایط وجودی شخص مدیر نیز هست.
نهج البلاغه: دربارۀ فرد متقی (= پرهیز کننده از خطا و اشتباه) می گوید: «فِي الزَّلَازِلِ وَقُورٌ وَ فِي الْمَكَارِهِ صَبُورٌ»:[7] در بحران ها با وقار است و در پیش آمدهای ناگوار صبور است.
امام صادق علیه السلام فرمود: «عَلَيْكُمْ بِالدَّعَةِ وَ الْوَقَارِ»:[8] بر شما باد وقار و پرهیز از درگیری.
مدیر فاقد وقار، خود ندانسته به آتش بحران دامن خواهد زد. رفتارش به جای درمان، نمک به روی زخم خواهد بود.
وقار از صفات مدیر کل کائنات یعنی خداوند است «ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقارا»:[9] چه شده بر شما که از خداوند توقع وقار ندارید.
و امام صادق علیه السلام در دعا می گوید: «سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْوَقَارَ»:[28] خدایا پاک و منزهی تو که دارای صفت عزّ و وقار هستی.
و به ما فرموده اند: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»:[10] با اخلاق الهی متخلق شوید.
مبانی مدیریت در اسلام ص 253-257
[1] فرق است میان سنگدل بودن و دلسوز نبودن، ممکن است کسی سنگدل نباشد اما در مواردی دلسوزی هم نکند.
[2] نه نرمخوئی که آفت هدف باشد.
[3] البته فرض بر این است که هدف نیز انسانی باشد.
[4] آیۀ 159 سورۀ آل عمران- ترجمه: در اثر رحمت خدا، برای شان نرمخو و مهربان شدی، و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو (از مدیریت تو) پراکنده می شدند، پس بر آنان ببخش (عفو را یکی از اصول رفتاریت قرار ده) و برای شان آمرزش بطلب و در کارها با آنان مشورت کن. اما هنگامی که تصمیم گرفتی (قاطع باش) و بر خدا توکل کن که خداوند اهل توکل را دوست دارد.
[5] این است عناصر آن مدیریتی که عرب های امّیِ بی سواد و بی تمدن را به سروری جهان رسانید.
[6] آیه حکمیت را در سطرهای بالا مشاهده کردیم که در مورد «خانواده» بود. اما پیامش بر اساس دو قاعده شامل مدیریت گروه- تیم، سازمان- نیز می شود:
قاعدۀ اول: در قرآن، مورد مخصص نیست. قاعدۀ دوم: در مواردی که «الغاء خصوصیت» ممکن باشد، پیام عمومیت می یابد.
[7] نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، خطبۀ 186.- فیض 184.
[8] کافی، ج 8 ص 2 ط دار الاضواء.
[9] آیۀ 13 سورۀ نوح.
[10] کافی، ج 3 ص 467 ط دار الاضواء.
[11] بحار، ج 58 ص 129.
|
|