|
مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
|
||
|
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی |
وجود يك مقوله تشكيكي است و فرق ميان وجودها در قوت و ضعف و در كمال و عدم كمال است، اين درست؛ امّا اين حكم كه صادر ميكنيم از چه شمولي برخوردار است؟ آيا اين قضيه و داوري شامل وجود خدا نيز هست؟ يعني فرق ميان وجود خدا و فلان پديده مخلوق تنها در قوت و ضعف، كمال و عدم كمال، و حدوث و عدم حدوث، است؟ و غير از اين فرقي ميان وجود خدا و وجود خلق نيست؟
پاسخ ارسطوئيان مثبت است ولي قرآن و اهلبيتعليهم السلام ميفرمايند: «لیسكمثله شيء[2]« خداوند هيچ مثليت و سنخيت با مخلوقات ندارد.
اگر قضيه و حكم فوق شامل خدا نيز شود به هر صورت ميان خدا و خلق سنخيت وجودي حاصل ميشود و مثليت برقرار ميگردد.
قضيه فوق و حكم به تشكيكي بودنِ وجود، يك قضيه صحيح است امّا در محدوده كائنات. و هرگز شامل وجود خدا نميشود؛ زيرا:
1 ـ وجود بما هو وفارغ از موجودات عيني و واقعي، غير از يك مفهوم ذهني چيزي نيست. با صرف نظر از موجودات، وجودي وجود ندارد معني اين سخن اين نيست كه خدا نيز مانند مخلوقات ماهيت دارد خداوند موجِد و خالق وجود و ماهيت است.
2 ـ اين همان تسرّي دادن «مفهوم شناسي» بر «عين و واقعيتشناسي» است كه پيشتر خطا بودن آن بيان گرديد.
3 ـ اين همان «اطلاق انگاري» در مورد «عقل» و شمول دادن عقل بر خداوند است و «كيف يجري عليه ما هو اجراه[3]« و ذات خدا را به تحليل عقلي كشيدن است كه پيشتر خطا بودن اين قسم نيز روشن شد.
سوال:
«بود»، «بود» است و فهم و برداشت ما از «بود و وجود» تنها يك چيز بسيط است خواه در مورد خدا باشد و خواه در مورد يك مخلوق.
جواب:
وجود به معني «مقابل العدم» در هر دو مورد به يك مفهوم است هم خدا عدم نيست و هم فلان مخلوق موجود، عدم نيست. و اين سنخيت يا مثليت صرفاً يك چيزي است كه ذهن فرض ميكند و ذهن بشر چارهاي جز اين ندارد؛ ولي اين سنخيت كه ذهن آن را بهدليل عجز خود ميسازد يك مفهوم صرفاً ذهني است و در واقعيت و عينيت هيچ سنخيت و مثليت ميان وجود خدا و خلق نيست.[4]
بنابراين:
1 ـ مفهوم وجود مقوله تشكيكي است در مخلوقات و كائنات فقط.
2 ـ همين مقوله تشكيكي بودن نيز در عرصه ذهن است نه در عرصه عين همانطور كه مفهوم عدم فقط در ذهن است نه در عين.
3 ـ برداشت هم مثل يا همسنخ از وجود در «مقابل العدم» ربطي به «تشكيك شامل خدا» ندارد. عدم، عدم است و نميتواند حقايق متعدده و مختلفه داشته باشد و اين موضوع موجب شده كه فكر كنند پس وجود هم نميتواند حقايق متعدده و مختلفه داشته باشد مگر در بستر تشكيك.[5] امّا معلوم نيست كه كدام برهان و كدام استدلال و كدام عقل توانسته وجود خدا را تحليل كرده و آنگاه آن را به حيّز تشكيك در بياورد.
بديهي است فلسفهاي كه بر اساس چنين سنخيتي مبتني شود و نيز احكام ذهني را در همه جا به عينيات تسري دهد، چارهاي جز اعلام «وحدت وجود» و «وحدت موجود» و انكار واقعيات و حقايق ملموس و سرپيچي از بديهيات، ندارد.
تشكيك چيست؟ چيزي و مفهومي به نام «تشكيك» حقيقت دارد يا نه؟ ـ ؟ حقيقت است يا توهم؟ ـ ؟ بديهي است كه خواهيم گفت: حقيقت دارد.
آيا خود اين حقيقت «خدا» است يا «مخلوق»؟ ـ ؟ بديهي است خواهيم گفت: از جمله پديدهها و مخلوقات خداوند است. پس: فكيف يجري عليه ما هو اجراه ـ ؟!؟ اين حقيقت كه مخلوق خدا است چگونه شامل خود خدا ميگردد؟! چرا همه ويژهگيها، خواص و لوازم مخلوقات را به خداوند شمول ميدهيم؟ با كدام جوازي از قلمرو عقل خارج شده و از حدّ آن تجاوز ميكنيم ـ ؟ آيا ابراز نظر در خارج از قلمرو عقل، ضد تعقل نيست و سر از جهل در نميآورد؟ آيا شناختن خود و عقل خود و حد و حدود آن و بسنده كردن به قلمرو آن تعطيل عقل است؟ آيا تجاوز از قلمرو عقل تباه كردن عقل نيست؟
كدام يك از اين دو حكم صحيح است و كدام يك ناصحيح؟ ـ ؟.
توجه فرمائيد: اگر عقل از حدود كائنات خارج شود و به تبيين و تحليل وجود خدا بپردازد كارش تنها شمول دادن احكام و قوانين و فرمولهاي كائنات (طبيعت و جهان و پديدههاي آن) بر وجود خدا، خواهد بود.
و هميشه خدا را مخلوق خواهد كرد و چون پيشاپيش بنابراين است كه خدا مخلوق نشود پس بايد مقداري نيز خلق را بالا برد تا هر دو يكي شوند.
پاورقی:
[2]. شوري/11
امّا احاديثي كه در اين مورد تاكيد كردهاند موارد بسياري را شامل ميشوند كه به چند مورد اشاره ميشود
1) عن زرارة بن اعين قال سمعت ابا عبداللَّهعليه السلام يقول: اِنّ اللَّه خِلوٌ من خلقِهِ و خَلقه خِلوٌ منه وكُلّ ما وقع عليه اسم شيء ما خلا اللَّه فهو مخلوقٌ واللَّه خالق كل شيء تبارك الذي ليس كمثله شيء وهو السميع البصير:
امام صادقعليه السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هرآنچه نام «چيز» بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست و خدا خالق همه چيز است پرخير و منزه است آن كه چيزي مانندش نيست و او شنوا و بيناست. اصول كافي ج 1 ص 110 ح 4
2) عن ابي الحسنعليه السلام قال سألته عن ادني المعرفة فقال: الاقرار بأنّه لا اله غيره ولا شبيه له ولا نظير و اَنّه قديمٌ مثبت موجودٌ غير فقيد و اَنّه ليس كمثله شيءٌ:
راوي ميگويد از حضرت ابوالحسنعليه السلام راجع به كمترين حدّ خداشناسي پرسيدم: فرمود: اقرار داشتن به اينكه جز او خدايي نيست و مانندي (در صفات) و نظد و ييري (در الوهيت) ندارد و او قديم است و پابرجا، موجود است و گم نشدني و اين كه چيزي مانندش نيست. اصول كافي ج 1 ص 125.
[3]. امام رضاعليه السلام در ضمن خطبهاي ميفرمايد:
وكل ما في الخلق لا يوجد في خالقه وكل ما يمكن فيه يمتنع في صانعه ولا تجري عليه الحركة والسكون و كيف يجري عليه ما هو اجراه او يعود فيه ما هوا بداه اذاً لتفاوتت ذاته ولتجزي كنهه ولا متنع من الازل معناه:
هرآنچه در مخلوقات است در خالق يافت نميشود، و هرآنچه در مخلوقات ميتواند باشد در خداوند ممتنع است، و جاري نميشود بر خداوند حركت و سكون، چگونه جاري ميشود بر او چيزي كه خود او آن را به جريان انداخته است؟ و نيز چگونه چيزي كه خدا آن را ايجاد كرده برميگردد به خدا شامل ميشود؟ اگر چنين شود (در صورت اين جريان و شمول) ذات خدا متغير ميشود و كنه او متجزي ميشود و معناي «ازلي بودن» بر او ممتنع ميشود. احتجاج طبرسي ج 2 ص 364.
[4]. از امام جوادعليه السلام پرسيدند «اَيجوز اَن يقال: انّ اللَّه شيءٌ: آيا جايز است گفته شود خداوند شي است؟
قال: نعم يخرجه من الحدين حدالتعطيل وحدّ التشبيه: فرمود: آري چيزي كه او را از حدّ تعطيل و تشبيه خارج كند. اصول كافي ج 1 كتاب توحيد.
در اين حديث امامعليه السلام به او صراحت حدود را تعيين ميكند و اگر ميگوييم خداوند وجود دارد منظور سنخيت نيست بل كه اين ناشي از قصور ذهن است و ما نيز به اندازهاي اجازه داريم كه از حدّ تعطيل و تشبيه خارج شويم نه بيش از آن چون اگر اين را هم قبول نكنيم در حقيقت به تعطيل دچار شده خدا را انكار كردهايم و اگر اندكي جلوتر رفته به سنخيت برسيم دچار تشبيه شدهايم پس طبق فرمايش امامعليه السلام خداوند شي است نه آنگونه كه تشبيه پيش آيد.
و اين در صورتي است كه مراد از «تعطيل» در اين حديث تعطيل عقل باشد نه به معني «تعطيل خدا» و فعل محض دانستن او.
[5]. در برهان ديگري ميگويند: اگر وجود حقيقة واحده نباشد پس حقايق مختلف و متباين به تمام ذات هستند و لازمه اين سخن اين است كه مفهوم وجود (كه مفهوم واحد است) از مصاديق متباينه من حيث متباين بودن انتزاع شده باشد و اين محال است چون مفهوم و مصداق ذاتاً واحد هستند و فرقشان اين است كه مفهوم ذهني است و مصداق خارجي است و اگر واحد از حيث واحد بودن از كثير من حيث كثير بودن، منتزع شود واحد در عين واحد بودن كثير ميشود و بالعكس و اين تناقض و محال است…».
حال بايد سوال شود شما با اينكه قبول ميكنيد مفهوم امري ذهني و مصداق امري خارجي است؛ چرا هر دو را موضوع يك حكم ذهني قرار ميدهيد آيا اين فرق كافي نيست.
ثانياً مگر «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» را قبول نداريد، اين مورد هم يكي از مصاديق اين قاعده باشد شما كه اين تناقض را پذيرفتهايد.
نیز بنگرید به مطالب مشابه:
حديث فرجه و عدم قائل شدن پيوند وجودى ميان وجود خدا و وجود اشياء
بزرگترين تكيهگاه محيالدين برای وحدت وجود
|
|