|
مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
|
||
|
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی |
[محی الدین عربی]:ـ الّا انّ بعض اهل النّظر من اصحاب العقول الضّعيفة، يرون انّ اللّه لمّا ثبت عندهم انّه فعّال لما يشاء جوّزوا على اللّه تعالى ما يناقض الحكمة، و ما هو الامر عليه فى نفسه: ليكن برخى از اهل نظر از اصحاب عقول ضعيفه، نظر به اين كه در نظرشان خدا را «فعال ما يشاء» مى دانند، براى خدا جايز مى دانند كه حكمت خود را نقض كند. در حالى كه واقعيت در نفس الامر چنين نيست.
توضيح:
1 ـ مرادش از «اهل نظر» آنان اند كه بحث عقلى مى كنند و از عالم كشف و شهود بى خبرند. يعنى همان علماى اسلام كه صوفى نيستند. بنابر اين اولين دليل را براى رد نظريه آنان د راين جمله آورده است كه شما از عالم كشف و شهود بى بهره ايد و از دريافت حقايق محروم هستيد.
2 ـ مخالفين او مى گويند: خدا فعال مايشاء است و بنا بر مبناى محى الدين همه سرنوشت ها در آن عالم اعيان ثابته، تعيين شده و هيچ چيزى تغيير نخواهد يافت اين مصداق «قالت اليهود يد اللّه مغلولة» است. كه بنده نيز در آن جا توضيح دادم كه اصل «بداء» در شيعه بيش تر و بهتر نشان مى دهد كه خداى شيعه چه قدر فعال است و معنى بداء اين كار برد بزرگ فلسفى است نه مسائل ريز ديگر.
محى الدين در پاسخ مى گويد: سخن شما نيز لازم گرفته كه خداى حكيم بر نامه دقيق و تخلف ناپذير تعيين شده از پيش، نداشته باشد و مانند افراد غير حكيم هر روز در كارهاى خود تجديد نظر كند. و اين دليل دوم است.
در اين جا لازم است كمى درنگ كنيم روزى يكى از وعاظ بالاى منبر فرمود: گاهى مى بينيد كه دعاى تان قبول نمى شود، خيلى مضطرب نشويد. زيرا حديث مى گويد «كرم اللّه لا ينقض حكمته» : كه خدا حكمتش را نقض نمى كند.
اما اين حديث يك اصل مهمترى را در نظر دارد و دقيقاً در پاسخ محى الدين است زيرا اين سخن محى الدين در زمان خود رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نيز بود و آيه «قالت اليهود يد اللّه مغلولة» گواه اين مطلب است.
اين حديث به محى الدين ها مى گويد: اشتباه مى كنيدكرم خدا خواه در پذيرش دعا و خواه در موارد ديگر، ناقض حكمت او نيست. زيرا حكمت خدا يك لوله تنگ و باريك نيست كه امكان (به اصطلاح) مانور در آن نباشد، خداى حكيم، قادرهم هست و قدرت بى پاپان لازم گرفته است حكمت بى پايان را. و اگر دعائى را بپذيرد و يا روندى را عوض كند، باز هم بر اساس حكمت است نه نقض حكمت.
اشتباه محى الدين و امثالش در اين است كه خدارا در اين مسئله درست مانند يك انسان مى دانند. درست است كار انسان يا درست است يا غلط. حتى كار درست او نيزآميزه اى از غلط دارد. زيرا تنها خدا مطلق است. وقتى كه انسان با دو كار، دو برنامه، رو به رو مى شود، يقنيا يكى حكيمانه است و ديگرى كاملا غير حكيمانه و يا به نسبتى غير حكيمانه است و به هر دو صورت مردود است.
اما خدا چنين نيست، جهل در خدا راه ندارد پس اساساً كار غير حكيمانه انجام نمى دهد اما معنى اين سخن اين نيست كه حكمت او دست او را بسته باشد «بل يداه مبسوطتان» و «يفعل مايشاء». و چون چنين چيزى براى انسان حكيم ممكن نيست، مى گويند براى خدا نيز ممكن نيست. اما توجه ندارند كه فرق خداى حكيم و انسان حكيم، همين است. اينان قانون مخلوق را بر خدا نيز شمول مى دهند و «كيف يجرى عليه ما هو اجراه»
و آن وقت مى پرسند: چگونه ممكن است هم حكيم باشد، و هم تعويض برنامه، حكمتش را نقض نكند؟
پاسخ:
اگر كسى مى توانست پاسخ اين پرسش را بدهد، خودش خدا مى شد. اين مسئله به آن سوى قلم رو عقل مربوط است و عقل بدان جا راه ندارد.
مى گويند: اين يعنى تعطيل عقل.
پاسخ:
تعطيل وقتى صدق مى كند كه كل يا بخشى از قلمرو و فعاليت يك چيز را از او بگيرند و مانع كارش شوند. اما وقتى كه يك عرصه اى از اصل و اساس خارج از قلمرو چيزى باشد او خودش نمى تواند واردآن عرصه شود، اين تعطيل نيست، بل واقعيت است. مثال: اگر كسى بگويد دو پاى انسان براى راه رفتن در روى زمين يا روى هر جسم فشرده اى است و ابزار پرواز در هوا نيست، آيا اين تعطيل پا است؟
عقل يا بى نهايت است و يا محدود، در صورت اول خودش خداى دوم مى شود كه باطل است. و در صورت دوم مخلوق است و محدود. چيزى كه محدود است چگونه مى تواند خداى نا محدود را به زير تحليل بكشاند.
ذات و وجود خدا نه معقول است و نه متعقل. زيرا خود عقل مخلوق خدا و پديده اى از پديده هاى جهان هستى است و «كيف يجرى عليه ما هو اجراه».
خدا عاقل نيست بل خالق عقل است، خدا معقول و متعقل هم نيست. پس عقل نبايد وارد عرصه شناخت ذات خدا شود. اساساً وجود و ذات خدا از موضوعات فعاليت عقل نيست، عقل تنهامى تواند بگويد خدا هست و داراى اين صفات است و بس.
=====
فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليه السلام): و همچنين اشعريان و نيز معتزليان و همه متفكران اسلام، اساس «اعيان ثابتة» محى الدين را باطل مى دانند و آن را يك پندار واهى خاص محى الدين مى دانند. نه اين كه از آن قطع نظر كنند.
منبع:محی الدین در آینه فصوص جلد اول ص402به بعد
|
|