|
مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
|
||
|
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی |
تصوف در اين مسئله سه دوره را طي كرده است:
1ـ دوره اول تصوف عربي: اين دوره از حسن بصري ـ اولين صوفي متشخص در جامعه اسلامي ـ آغاز ميشود و در اواسط قرن دوم يعني حوالي سال 140 هجري قمري با دوره دوم كه در زير ميآيد دست همكاري به هم ميدهند.
در اين دوره صوفيان خودشان را «ولي الله» نناميده اند زيرا ولايت به ويژه در حديث غدير به «دوستي» تاويل شده بود. «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» به «هر كس من را دوست دارد بايد علي را دوست دارد»، تاويل شده بود. و اگر صوفياي ادعاي ولايت ميكرد شمشير بنياميه بيترديد به سراغ گردنش ميرفت.
2ـ دوره تصوف فارسي: جوكيات هندي از همان آغاز سقوط ايران به دست عرب، توسط عدهاي از ايرانيان ناسيوناليست به طور خزنده و به تدريج وارد جامعه مسلمان سني ايراني ميشد، اين جريان در زمان مهدي سومين خليفه عباسي به شدت جان گرفت.
عباسيان كه به نام شيعه و با تمسك به خون حسين(ع) و زيد و يحيي و ديگر كشتهشدگان آل رسول و با شعار «الرّضي من آل الرسول» به قدرت رسيده بودند، امامت علي(ع) را نه يك «حق ولايتي» بل يك «حق وصايتي» ميدانستند، بدين جهت مورد پذيرش شيعيان ولايتي قرار نگرفتند. در زمان عبدالله و منصور ميرفت كه «تشيع وصايتي» همه گير شود اما سه عامل قوي موجب شد كه عباسيان از خير تشيع وصايتي نيز بگذرند:
الف: دافعه شديد شيعيان ولايتي كه عباسيان را درست مانند امويان، غاصب ميدانستند.
ب: قيام محمد و ابراهيم پسران «عبدالله محض» از آل حسن(ع) كه خود مدعي وصايت بودند وخودشان را به پيامبر(ص) نزديكتر ميديدند.
ج: مقاومت علماي غيرشيعي.
در نتيجه مهدي هوشمندترين خليفه عباسي اصطلاح «اهل سنت» را ابداع كرد: يعني ما همان روال كه از روز وفات پيامبر(ص) آغاز شده همان را ميپذيريم.
در حقيقت مراد از «سنت» روال و سنت مردم، سنت مسلمانان بود، نه «سنت پيامبر(ص)»، بدينسان چيزي به نام «شيعه وصايتي» كه از زمان محمد حنفيه و عصر امام سجاد(ع) شروع شده و در كنار شيعه ولايتي ادامه داشت براي هميشة تاريخ از ميان رفت. اين بار يك امت است كه اكثريتش سني است و يك اقليتي نيز به نام شيعه در ميانشان است و خلافت درست مانند زمان بنياميه مشروعيت خود را نه با ولايت توجيه ميكند و نه با وصايت.
اما همان طور كه عنواني به نام «ولايت» هميشه خلافت بنياميه را به زير سوال ميبرد خلافت عباسيان را نيز تحت فشار قرار ميداد، عباسيان با طرح وصايت و تعيين سلسله وصايت علي(ع) حسن(ع)، حسين(ع) محمد حنفيه، هاشم بن محمد حنفيه، ابراهيم عباسي، محمد عباسي، عبدالله سفاح، منصور، مهدي ـ تا حدودي به ولايت خواهي مردم پاسخ مثبت داده بودند. اينك با حذف وصايت و رها كردن آن، درست مانند بنياميه شده بودند، چاره ديگر انديشيدند: صوفيان را كه در اين مقطع با جوكيات هندي نيز مجهز ميشدند «ولي» و «اولياء الله» ناميدند. بدين ترتيب ولايت را در بستر ديگر انداختند تا خودشان را آسوده كنند.
تصوف فارسي رونق گرفت و«ولي الله»ها همه جا قد علم كردند. بدينسان با سند رسمي، سمت امامت به دو بخش تقسيم شد و هر دو طرف همديگر را به رسميت شناختند. سند امضا شده:
پادشاهان مظهر شاهي حق عارفان مرآت آگاهي حق
3ـ دوره دوم تصوف عربي: كه تصوف محيالدين است، ابن عربي با ادعاي «خاتم الاولياء»ي ختم ولايت را براي پس از خودش اعلام كرد. اما صوفيان تصوف فارسي به حرف او گوش ندادند هم چنان در ادعاي ولايت بودند و ماندند. همان طور كه در جلد اول توضيح دادم جانشينان خود محيالدين نيز زير بار اين «ختم» نرفتند.
صوفيان از زمان مهدي عباسي هيچ وقت دست از ادعاي ولايت بر نداشته اند تا از نو به آن برگردند. اينك عبارت بالا را كه از روزنامه شرق ديديم دوباره ببينيم:
پس از سقوط خلافت عباسي بار ديگر با ظهور تصوف ولوي مواجهيم.
اين لفظ «بار ديگر» چيست؟ كي صوفيان ولايت را رها كرده بودند كه بار ديگر تصوف ولوي شود؟!
براي بزرگداشت كربن كنفرانس تشكيل ميدهند دانشمندي در پشت تريبون باورهاي كربن را بيان ميكند دانشمندان ديگر نشستهاند و ميشنوند اما كسي نميگويد اين «بار ديگر» يعني چه؟
به قول پير زنان: اي واي بر ما ملت با اين دانشمندانمان، اگر حضرات در خانه مينشستند و كار علمي نميكردند كنفرانسها را نيز برگزار نميكردند دست كم بر سر چيزي كه «علم و دانش» ناميده ميشود، كلاه نميرفت.
هانري كربن به طور دانسته عمداً مسلمات بزرگ تاريخ را زير پا ميگذارد ميگويد: همه صوفيان از اول شيعه بودند تنها در دوره سلجوقيان سني شدند با حمله مغول و پس از سقوط خلافت عباسي بار ديگر تصوف شيعي ظهور كرد. اما اين لفظ «ولوي» كلاه گشادي است كه هم بر سر علم و دانش ميرود و هم بر سر شيعيان كه به ولايت معتقدند.
همان طور كه خلفا با غصب خلافت دشمن خونين امامان(ع) بودند، صوفيان نيز با غصب ولايت به همان ميزان دشمن اهل بيت(ع) بودند بيكم و كاست.
اگر فلان صوفي نامي از يك امام ميبرد يا به نيكي نام ميبرد، حتي در حد تعريفات و تمجيداتي نيست كه معاويه و عمروعاص در مورد علي(ع) ميكردند، روزي آن قدر از علي(ع) تمجيد كردند كه يزيد گفت: «والفضل ما شهدت به الاعداء». يا احترامي كه هارون الرشيد به امام كاظم(ع) ابراز كرد به حدي بود كه مامون را شگفت زده كرد كلمه قصار «الملك عقيم» از آن روز مانده است. دشمني صوفيان با اهل بيت(ع) نه از مسلمات تاريخ اسلام بل ستون فقرات تاريخ اسلام و مسلمين است كه هانري كربن ما را اين قدر بيخرد حساب كرده و اين ستون به اين بزرگي را انكار ميكند بل آن را برداشته و ستون فقرات ديگر به جاي آن ميگذارد. با فعاليتهاي هانري كربن وجود كسي به نام «سيد حيدر آملي» بلائي بر جان تشيع شد كه شيعه پس از ماجراي كربلا شايد به مصيبتي بزرگتر از اين دچار نشده است.
پس از 700 سال از عمر اسلام اين سيد شيعه، صوفي شد و شيعي بودن را نيز يدك كشيد كه كربن ميگويد «بار ديگر تصوف شيعي ظهور كرد». ببينيد دانشمندان حوزوي و دانشگاهي ما را چگونه منحرف ميكند.
درست است تصوف پس از گذشت 700 سال از عمر اسلام به تشيع نفوذ كرد. سيد حيدر صوفي شد، شاه نعمت الله ولي گرايش به تشيع كرد و به دنبال او شيخ ابراهيم صفوي خانقاه اردبيل را به نام شيعه موسوم كرد.
استاد محيالدين زده، ملا صدرا زده و كربن زدة حوزه ميگويد: نبوت ختم شده امّا ولايت ختم نشده، امروز هم اولياء الله معجزه و كرامت ميكنند.
بنابراين سخن حضرت استاد، معلوم نيست آن «ولي الله»(عج) كه پشت پردة غيبت است چه كاره است ولايت كه «تعميمي» شد چه چيزي براي او ميماند؟! مگر اين كه مانند محيالدين ايشان نيز آن امام غايب(عج) را صرفاً يك فرد نظامي بداند كه در آخر الزمان متولد شده و قيام صرفاً نظامي خواهد كرد.
منبع:محی الدین در آینه فصوص جلد دوم ص41-44
|
|