مکتب اهل بیت(ع) بینشی نو
 
 
اندیشه های آیة الله مرتضی رضوی
 

آگاهى علمى بهتر است يا آگاهى كشفى:

ـ و هو اعلى، فانه يكون فى علمه بنفسه، بمنزلة علم اللّه به: و اين «آگاهى كشفى» عالى تر (از آگاهى علمى است) زيرا شخص در اين صورت، علمى به نفس خود دارد مانند علمى كه خدا به نفس او دارد.

توضيح:

1ـ مراد محى الدين را بايك مثال روشن كنم: اطلاع علمى شبيه اطلاعاتى است كه از اوضاع يك باغ به كسى بدهند، اين اطلاعات هرچه بيش تر و دقيق تر باشد باز مانند آن نيست كه در باغ را باز كنند و شخص را وارد آن كنند. پس آگاهى كشفى قوى تر است.

با اين وجود محى الدين فصوص را كشف نمى نامد و آن را با لفظ «يُنزّل» يك سرى اطلاعاتى مى داند كه به تدريج به او مى رسد واو روى كاغذ مى آورد. براى اينكه:

الف: براى اين كه در فرهنگ صوفيان امكان خطا در كشف هست. آنان اين «امكان خطا» را جايز دانسته اند نه براى دقت در يافته هاى شان بل براى كنترل اين ابزار خطرناك. زيرا در غير اين صورت هر درويشى مى توانست ادعاى كشف كند و مزاحم رياست حضرت قطب شود!.

با اين «امكان» از تمرد و سركشى مريدان جلوگيرى مى كردند و مكاشفات آنان را به سخريه مى گرفتند.

در عينيت تاريخ عامل قطب شدن نه مثلا تزكيه نفس و نيل مثلا به كمالات بود بل آن چه تعيين كننده بود چهار چيز بود. يعنى يك صوفى اگر مى توانست اين چهار چيز را داشته باشد در قطبيت او ترديدى نبود:

1) نبوغ و زرنگى

2) زبان فصيح و شيرين.

3) مديريت روان شناسانه.

4) توان مالى براى داشتن يك خوان گاه.

گاهى تنها يك چيز مى توانست جانشين اين چهار شرط شود. و آن «توارث» بود كه فرزند به جاى پدر در مسند قطبيت مى نشست. و در اين اواخر يعنى حدود 300 سال اخير، توارث محور اصلى بود و هنوز هم هست.

صوفيان در آغاز چنين نبودند و ارزشى به نسب و توارث نمى دادند. زيرا در آن وقت به سلب كاربرد از «نسب» نيازمند بودند و شيعه را متهم مى كردند كه ولايت را توارثى كرده اند. با اين تاكتيك در صدد تعميم ولايت و گوشت قربانى كردن آن بودند، كه موفق هم شدند.

در متينگ سياسى ـ رقابتى سقيفه، از جانبى از «قرشيت» بهره جستند و انصار را با اين دليل كه از قريش نيستند، كنار زدند. و از جانب ديگر در همان مراسم وراثت را محكوم كرده و امامت را تعميمى كردند. زيرا اسلام شان نمى بايست دچار نژاد شود.

سپس دين را عربى دانسته و آيين را در درون چهار چوبه نژادى و «پان عربيسم» قرار دادند و مسلمانان غير عرب را «موالى» بردگان، وابستگان، ناميدند.

و معاويه كه خود سمبل بارز قبيله و اموى پرستى بود عنصر ديگرى بر آن افزود و در مقابل امام حسن(عليه السلام)اساس وراثت آن حضرت را به زير سئوال برد و شعر زير را سرود در ممالك اسلامى پخش كرد:

بنونا بنو ابنائنا *** و بنو بناتنا انباء الاَ باعدا

پسران ما هستند پسران پسران مان *** و پسران دختران ما پسران ديگران اند.

سقيفى، معاويه، صوفى و ساير غاصبين ولايت، آيه و حديث كه نمى توانند بياورند زيرا همه آيات و احاديث بر عليه آن هاست. پس شعر تنها ابزارشان است و بايد آن را بپرورانند و پرورانيدند به حدى كه صوفيان در شعر سرائى گوى سبقت از همگان ربودند. صوفيان نيز در اوايل ضد توارث بودند به ويژه در عصر قبل از غيبت امام زمان (عج)، پس از آن كه به مقصود رسيدند به تدريج به توارث گرائيدند. اما محى الدين براى تملك مقام «خاتم الاوليائى» از نو توارث را تحت عنوان «نسب حسى و ظاهرى» در مقابل «انتساب معنوى و معارفى» محكوم كرد و خودش را وارث پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناميد. پس از او باز سمت توارثى در خانواده اقطاب جان گرفت. و بالاخره توارث هم در حكومت و هم در ولايت به رسميت شناخته شد. گوئى توارث در همه جا خوب است غير از ميان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و آلش.

گوئى سردمداران امت ماموريتى غير از ظلم بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آلش، ماموريتى نداشته اند. و مطابق سخن منسوب به امام سجاد(عليه السلام) كه «اگر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)وصيت مى كرد به آل من ظلم كنيد، بيش از اين نمى كردند».

پس محى الدين محتواى فصوص را علمى آورده است  نه كشفى، تا امكان خطا در آن نباشد.

ب: محى الدين «فتوحات مكيه» را محصول كشف هاى خود مى داند در مورد فصوص مى خواست نوع دوم علم و اطلاع به غيب را نيز داشته باشد. زيرا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هر دو آگاهى را داشته هم كشف و هم تنزيل حقايق توسط جبرئيل را. به همين انگيزه در مقدمه هم با ادعاى تنزيل و نزول، محتواى فصوص را وحى مى نامد. زيرا اين نقص بزرگ براى محى الدين است كه فاقد وحى باشد.

اما به خاطر سد بزرگ ختم رسالت و ختم وحى آورى جبرئيل، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را واسطه ميان خود و خدا قرار مى دهد. ليكن مى گويد در عين اين كه به من وحى مى شود، نبى نيستم بل وارثم. وارث بايد هر دو نوع علم مورّث را داشته باشد.

http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=813&level=4&subid=813

همچنین بنگرید به:

چه کسانی آثار محی الدین عربی را می خوانند؟-محی الدین و "تقیه"

منبع:محی الدین در آینه فصوص جلداول ص 313-314


برچسب‌ها: محی الدین, تصوف
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ساعت 23:1  توسط sultan  | 
  بالا